سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زن وسیاست

همانگونه که قرآن کریم ذکوریت و انوثیت را هیچگونه دخلى در مقامات معنوى و اوصاف انسانى نمى‏داند و راه را براى همگان یکسان مى‏بیند. نظر عرفان اسلامى نیز در مورد الهام گرفته از آن است که هیچگونه مقام انسانى را منوط به نوع و جنس نمى‏کند. و آنرا دخالت در تکامل نمى‏دهد. و از آن میان قیصرى مى‏گوید: «اعلم ان المرأة باعتبار الحقیقة عین الرّجل و باعتبار العّین یمیّز کل منهما عن الآخر...»(37) یعنى از نظر حقیقت بین زن و مرد امتیازى نیست. و حقیقت زن عین حقیقت مرد است. و فقط از جهت تعیّن و تشخّص از یکدیگر ممتازند. از اصل گوهر، هر دو یکى است و همه مقامهایى که براى مرد متصور است نیل به آنها مقدور زن نیز مى‏باشد.

بنابراین، مصداق آیه کریمه: «انى جاعل فى الارض خلیفه» مقام انسانیت بوده و تمامى آنها ایمان راسخ و اعتقاد کامل به مبدأ فیاض دارد، زمینه فیوضات خاصه الهى در وجود آنها بیشتر است. و این زمینه تجلى فیض الهى را فراهم مى‏گرداند. و انوار قدسیه الهى هر گاهى که از مبدأ فاعلى ظاهر گردید و در مبدأ قابلى هر وجودى که توان قابلش آن را داشته باشد و زمینه آن را فراهم کرده باشد بر آن تجلّى کرده و به منصه ظهور مى‏رسد. پس اگر مقام خلیفة الهى در میان مردها بیشتر بوده و بیشتر به این مقام نائل گردیده است. و در میان زنها محدود است. سخن از انحصار نیست. و این حکایت از انحصار نمى‏کند. لذاست که در قرآن کریم در بدوى پیدایش انسان، سخن در محور خلافت بوده و مصداق در آن تعین نشده است. کما اینکه در پایان هستى، سخن از نشر و معاد است، جنس و نوع تعیین نگردیده است.

بلکه، در حقیقت خلافت دو چهره دارد: یک چهره آن خلافتى است که قابل نصب و غصب است. و چهره دیگران نصب و غصب در آن راه ندارد. خلافت در نوع اول همان خلافت ظاهرى است که مقام اجراى و مسئولیت حکومتى و ولایت امرى است که حضرت امیر علیه‏السلام در خطبه شقشقیّه سخن از غصب آن گفته است. و در آن نظر امام علیه‏السلام در غصب خلافتى نیست که محتواى آن: «انّى جاعل فى الارض خلیفة» باشد. و در این گونه خلافت نصب در کار نیست تا سخن از غصب آن باشد. مقام خلیفة الهى که مقام والاى انسانى است، در همه حال با امام علیه‏السلام بوده و هیچ کسى توان غصب آن را ندارد. و زمینه غصب آن براى هیچ سلطه‏گرى ندارد تا در آن دست یابد.(38)

پس نظرى قیصرى در باب رسیدن به مقامات انسانى و کمالات بشرى اگر رسیدن به خلافت الّهى هم باشد، نوع اول از خلافت است که قابل غصب و نصب نمى‏باشد. بلکه مقصود همان محصول ریاضتهاى نفسانى است که براى رسیدن به این کمال زندگى انسانى خود را بر آن تنظیم کرده‏اند.

محى الدّین عربى نیز در این مورد مى‏گوید: «ان هذه المقامات لیست مخصوصته باالّرجال فقد تکون للنّساء ایضاء...»(39)

و باز در مورد دیگر نیز به نکاتى درباره مقامات عرفانى و معنوى زن اشاره نموده است:

1ـ واصلان به سوى خدا اعم از زن و مرداند و وصول بحق اختصاص به مرد ندارد.(40)

2ـ حیض هیچگونه نقضى براى زنها نیست. حیض پلیدى شیطانى است که اغتسال از آن لازم است. و همه پیش کسوتان طریقت و ریاضت اتفاق دارند که دروغ محض نفوس است. و براى پاک کردن پلیدى دروغ توبه و تزکیه نفوس لازم است.(41)

3ـ در هنگام نماز خواند بر میت مرد و زن، در یک نماز باید زن بطرف قبله نزدیک‏تر باشد، چون زن محل تکوین فرزند است او به مکوّن حقیقى یعنى خداوند نزدیکتر از مرد است. لذا سزاوارتر است که زن مقدم بر مرد واقع شده و به قبله نزدیکتر باشد، تا فرزند او به فطرت توحیدى تولد سود.(42)

4ـ «رجال لاتلمیهم تجارة و لابیع عن ذکر اللّه» اختصاص بر مردها ندارد و از آیه هیچگونه محجوریت براى زن دیده نمى‏شود و زن هم مشمول این آیه کریمه مى‏باشد، گرچند صریحاً اسم زن نیامده است.(43)

5ـ گاهى زن در کمال به درجه مردان مى‏رسد. و گاهى مرد بطور تنزّل مى‏کند که از نقض زن نیز پایین مى‏آید.(44)

پس آنجایى که سخن از رجوع الى اللّه است، منسوب به بدن نمى‏باشد بلکه مربوط به روح است. و خداوند هم منزّه از قرب و بعد مادى است. هر کسى در هر شرایط او را بخواند او قریب است: «اذ اسئلک عبادى عنّى فانى قریب...»(45) و هم چنین: «من عمل صالحاً من ذکراً او انثى و هو مؤمن فلنحینّه حیواه طیبّه»(46) رسیدن به زندگى پاک و طیّب، فقط دو چیز نقش دارد: یکى حسن فعلى به نام «عمل صالح» و دیگر حسن فاعلى به نام «مؤمن بودن روح» خواه بدن مؤنث باشد، خواه مذکر بوسیله این دو نقش است که حیات طیب را به بار مى‏آورد. بنابراین، وقتى در بدوى خلقت سخن از انسان و انسانیت است، در مسیرى تکاملى نیز انسان و مقام انسانیت است که محدود به جنس و صنف نمى‏شود.


ارسال شده در توسط لیلا حق جو
2ـ رابعه بصریه عدویه
یکى دیگر از زنان که در آن حالات عرفانى بوده و سیرى به سوى مقامات معنوى داشته و تاریخ از آن بخوبى نام مى‏برد. و از چهره‏هاى درخشان زنان مسلمان بشمار مى‏آید رابعه بصرى است. و حالات عجیبى را براى نقل کرده و کلمات آموزنده‏اى را درباره او آورده است.(31)و او بسیار اشک و ریخت و بسیار استغفار مى‏کرد. و همین که سخن از آتش به میان مى‏آمد مدهوش مى‏شد. و از سخنان آموزنده دیگر که از این زن رسیده این است که به همه سفارش مى‏کرد که: «اکتموا حسناتکم کما تکتمون سیئاتکم» همانگونه که بدیهاى خود را پنهان مى‏دارید تا کسى نبیند، خوبیها را هم پنهان کنید چون اظهار خوبى براى انسان جنبه خودنمایى داشته و یا عُجب مى‏آورد.
و هم چنین مى‏گفت: «الهى ما عبدتک خوفاً من نارک و لامعاً فى جنتک بل حبّاً لک و قصداً للقاء وجهک» گر چند این سخن مال بزرگان است و منسوب به اولیاء الهى مى‏باشد. امّا اگر شاگردان این مکتب به پیشوایان خود تأسى نمایند و اینگونه کلمات را سرلوحه زندگى و رسیدن بلقاء اللّه قرار بدهد، شاید هیچ گونه اشکالى نداشته باشد. لذا است که این بانوى سالک الى اللّه تمسک به کلمات مولاى خویش نموده، تا در پرتوى نور آن بلقاء حق رسیده و سالک کوى جمال حق گردد. و به آرزوى لقاء وجه جمیل، جمال حقیقى خویش را دریابد. و این بانوى بزرگوار بعد از این جملات و عبارات حبّى اینگونه مى‏سراید:

«احبّک حبّین حبّ الهوا...» محبّت من بتو این است که شما را اهل محبّت یافتم و شما اهل آن هستید. گاهى دوستى از ذکر است و گاهى بخاطر آن است که کشف حجاب کردى و ماوراى حجاب را به من نمودى. و براى این دو دوستى من حمد دارم. امّا در حقیقت نه حمد براى دوستى اول و نه حمد براى دوستى دوم، مال من نیست. چون خود این حمد توفیقى و یا نعمتى است از ناحیه خدا، پس هر دو محبّت از آن توست.
3ـ رابعه دختر اسماعیل
در طول تاریخ از این گونه زنهاى نمونه که داراى مقامات معنوى بوده است زیاد است. زنهایى بوده‏اند که هم‏ردیف اویس قرنى بوده امّا بخاطر اینکه مطرح نشده گمنام مانده‏اند.(32) و در شرح حال این بانو رسیده است(33) که او بخاطر آن حالا معنوى داشته شعرهاى بلند درباره محبوب خود مى‏گفته است. و همه را متحیّر و سرگردان کرده‏اند که این محبوب کیست. تا اینکه مولاى او بخاطر سوء ظن که باو پیدا مى‏کرده و اندوه و حزن را درک نمى‏کرده است. او را به تیمارستان مى‏اندازد.تا اینکه بعضى از عرفاى نامدار آن عصر به دیدار او به تیمارستان رسیده و حالات او را از نزدیک مشاهده مى‏کند و مى‏بیند که او دیوانه نیست. و او فناى در عشق الهى است که به جز او را نمى‏بیند. و در فراق آن محبوب یکتایش اشعار بلندى مى‏سراید و ضجّه مى‏زند. و سرانجام او را آزاد مى‏کند. و دانستید که راه دل و عرفان مخصوص مردها نیست و زنان نیز در این راه طى طریق مى‏کنندد و براساس همین نکته است که گفته شده:
«لو کان الرّجال کمن ذکرنا لفضّلت النساء على الّرجال، و لاتأنیث لاسم الشمس عیب و لالتّذکیر فخر لهلال»(34) یعنى اگر مرد و زن همین است که در جامعه ماست، و همین است که ما اوصاف آنرا بیان نمودیم، زنان بمراتب بالاتر از مردانند. دُرست است که شمس مؤنث است و قمر مذکر. اما این به سوى کمال راه براى زن و مرد یکسان باز است و هیچ فرقى در این مسیر بین آنها نیست. لذا وقتى از عارفى پرسیدند: «ابدال» چند نفرند؟ فرمودند: «اربعون نفساً» ابدال چهل تن هستند. و سوال کردند که: چرا نگفتید: «اربعون رجلاً» چهل مردند، و گفتید چهل نفس‏اند؟ در جواب گفت: اولاً: همه اینها مرد نیستند، بلکه در بین آنها زنان هم هستند. و ثانیاً: کسى که بمقام ابدال نائل مى‏آید انسان است. و انسان بودن اختصاص به زن تنها و یا مرد ندارد. ـ ابدال در اصطلاح سالکانى هستند که تحت تدبیر شخص معین نیستند و بتنهایى این راه طى مى‏کند ـ گر چند سخت است ولى رفتنى است.(35)
و هم چنین در حالات این بانو «رابعه اسماعیل» آمده است(36) که اگر چنانچه حالى براى او پیش مى‏آمد اهل بهشت را مى‏دید و مى‏گفت: اهل بهشت را مى‏بینم که در حال رفت و آمد است. و بسا حورالعین‏هایى را مى‏بینم که خود را از من مى‏پوشاند.
بنابراین هر کسى اعم از زن و یا مرد، قدم اخلاص در راه تزکیه نفس بردارد و در این مسیر از وسیله نیایش بهره گرفته و از سلاح «اعنى على البکاء» برخوردار باشد بجاى خواهد رسید که نمونه‏هایى از آن باز گردید.


ارسال شده در توسط لیلا حق جو
اساس مقامات معنوى که کشف و شهود و رسیدن بحقیقت است از راه تزکیه نفس و قدم اخلاص بدست مى‏آید. و از این راه است که خود را مظهر تجلیگاه اسماء الهى قرار مى‏دهد. و نکته دیگر اینکه، چون راه رسیدن به معارف الهى دشواریهایى دارد، هر سالکى راهى را با همان استعداد خود انتخاب نموده و در آن مسیر از خداى خود مدد مى‏جوید. ولى این راه براى همه باز است. چه زن باشد و چه مرد. در باب درک معارف و گرایشهاى قلبى به آن، سخن از حجم مغز نیست، بلکه سخن از گرایش قلبى است. در حالى که گرایش قلبى و ظرافت گرایش در زن بیشتر از مرد است. و اینکه زن زودتر گریه مى‏کند بخاطر آن است که دستگاه پذیرش او ظریف‏تر و عاطفى‏تر است. و مهم‏ترین راه همان راه ذکر و یاد خداوند است که انعطاف‏پذیرى مقدمه آن است. و در این مقام اگر زنها زودتر از مردها لبیک نگوید حداقل هم‏صدا خواهد بود. در این قسمت اشاره مى‏شود به چند نمونه از مقامات معنوى و عرفانى در زنان.

1ـ رابعه شامیه
زنانى بوده‏اند که رابعه نامگذارى شده است. ولى در سرّى این نامگذارى وجوهى ذکر نموده‏اند. یکى از وجوه این است که دختر چهارم خانواده را، رابعه مى‏گفتند.(29)
رابعه شامیه همسر احمد بن ابى الحورا است که فضیلت و کرامت این بانو را بسیار بیان داشته است. و از زبان همسرش آمده است(30): وقتى که سفره غذا گسترده مى‏شد، رابعه به من گفت: بخور «فانّها ما نضجت الّا بالتّسبیح» این غذا با تسبیح پخته شده است.
سخن در این است که منظور از این جمله چیست؟ آیا منظور این است که در هنگام پختن غذا تسبیتح مى‏گفته است ـ نظیر سخنى که درباره بعضى از مجتهدین آمده است که من او را شیر ندادم مگر اینکه بنام خدا ـ یعنى هنگام شیر دادن سبحان الله مى‏گفتم. و یا اینکه منظور این است که این غذا با تسبیح درست شده و ایجاد گردیده است. که در هر دو صورت محال نیست استبعاد عقلى ندارد. زیرا نمونه‏هایى از آن در موجود ممکن در قصص قرآنى آمده است که از جمله داستان حضرت علیه‏السلام است که هرگاهى که حضرت زکریا علیه‏السلام بر او وارد مى‏شد روزى خاص در حضور او مى‏دید. و یک چنین مقامى براى موجود ممکن بعید نیست که داشته باشد. اگر در قرآن کریم: «اذکر فى الکتاب موسى و...» آمده است. «اذکر فى الکتاب مریم» هم آمده است. لذا راه انحصارى نبوده و زن هم در باب سیر الى اللّه، اگر قدم بصداقت و اخلاص بگذارد، هیچگونه کمبودى از نگاه زن بودن در این راه نخواهد داشت. و زن هم مى‏تواند بالاترین قلّه تعبّد و بندگى الهى را طى کرد. و به مقامات کمال انسانى رسید.
و هم چنین همسر رابعه شامیه حالات مختلفى را براى این زن نقل کرده است و مى‏گوید: او حالات گوناگون قبلى داشت و این حالات در قلب او ظهور پیدا مى‏کرد. گاهى وارده حبّ، گاهى وارده خوف و گاهى هم وارده امید باو رخ مى‏داد و براى هر وارده سخنى به تناسب مى‏گفت و گاهى حبّ خدا بر او وارد مى‏شد و مى‏گفت:
خداوندا تو دوست منى، گر چند از چشم بدنم پوشیده‏اى، امّا کجا از قلبم تو غائب مى‏گرددى. و گاهى هم در حال انس با خدا بسرمى‏برد و براى شعر مى‏سرود و مى‏گفت: «دلم را هم‏سخن با ت نمودم و جسمم با دیگران است. جسم و بدنم در مجلس نشسته هم‏نشین دیگران و با آنها مؤانس است. و قلبم با دوست انیسم مؤنس است. و گاهى براى او حالت خوف وارد مى‏شد که در این باره اشعار به آن مناسبت مى‏سرود. پس اگر قلبى، به حبّى الهى متمیّن شده و ظرف حجّت او گردید، دیگر جاى براى اغیار نمى‏ماند. روح و جان او آمیخته با عشق الهى شده و مصداق آن مى‏گردد که: «من در میان جمع و دلم جاى دیگر است».


ارسال شده در توسط لیلا حق جو
4ـ مادر موسى، محل وحى الهى
تصور عموم و اندیشه ظاهر بر آن است که محل وحى همیشه پیامبران بوده و وحى هم بر پیامبران نازل شده که همه مرد بوده‏اند. امّا قرآن کریم سخن از آن دارد که بر زن هم وحى نازل شده است.(14) در داستان شعرى مولانا نیز درباره مادر حضرت موسى علیه‏السلام آمده است که خداوند بمادر حضرت موسى علیه‏السلام وحى فرستاد که فرزندت را بدریا بیانداز و امیدوار باش و شیون مکن که او را بتو بازمى‏گردانم. و هم چنین در داستان مولانا نیز آمده است که در ابتدا بمادر موسى وحى آمد که او را بتنور بیانداز. و این هم زمانى بود که جاسوسان فرعون تجسس مى‏کرد. و فرمان بدریا انداختن دومین وحى بود که بر مادر حضرت موسى علیه‏السلام شده است. گر چند قرآن کریم در این مورد اشاره ندارد. ولى در قصص قرآن، ص 2 این جریان را مطرح کرده است. و مولانا، نحوه به آتش انداختن و سپس به دریا انداختن آنرا اینگونه آورده است.(15)
امّا بدور از پندار انسانها قرآن کریم از سه زن نمونه نام مى‏برد که از حریم حق دفاع کردند در حال که پندار انسانها بر این است که ایستادن در برابر ظلم و ستم در شأن مردان است. این سه زن یک فرستاده الهى از کشتن بدست فرعون نجات داد. خداوند آنها را وسیله تربیت و نجات و نجات از قتل حضرت موسى علیه‏السلام بدست فرعون قرار داده و بعنوان نمونه از آن یاد مى‏کند. این سه زن، مادر حضرت موسى علیه‏السلام ، خواهر موسى علیه‏السلام و آسیه زن فرعون بود...
خداوند بمادر موسى فرمود، بچه را به دریا بیانداز. و بخواهر موسى دستور داد جعبه را دنبال کن، و در پایان راه به آسیه زن فرعون الهام بخشید که بگو: «لاتقتلوه عسى ان ینفعنا او تتخذه ولداً»(16)در نتیجه، عمل‏کرد اسرارآمیز این سه زن، زمینه رشد و تربیت حضرت موسى علیه‏السلام را فراهم کرده تا بساط ظلم فرعون برچیده شد.
5ـ آسیه مشتاق هدایت فرعون
زن در باب تربیت فرزند مظهر ربوبى خداوند است. همانگونه که مادر نقش مؤثر در تربیت فرزند دارد، در باب تربیت و هدایتگر شوهر به سوى حق نیز سهم بسزایى دارد. مولانا، در این داستان مى‏گوید: پس از آنکه حضرت موسى علیه‏السلام فرعون را به توحید و یگانه‏پرستى دعوت کرد، فرعون آن را با همسرش در میان گذاشت. و پس از آن بخوبى نشان مى‏دهد که آسیه از چه راههاى عاطفى وارد شده تا فرعون را متقاعد کند که پیام حضرت موسى علیه‏السلام را قبول کند. و در این راه در نهایت پافشارى و به فرعون مى‏گوید: «هیچ مى‏دانى چه وعده‏اى به تو رسیده و خداوند تفقدى از ابلیسى چون تو کرده است؟ اگر این دعوت بگوش خورشید رسیدى در پى اجابت آن سرنگون به زیر مى‏آمد» (مولانا، سخنان شورانگیز آسیه را بطور مفصّل آورده که مجال بیان آن نمى‏باشد) ولى این تلاش آسیه بجایى نرسید. براى اینکه فرعون با مشاور نادان خود هامان بشور گذاشت، هامان او را از این راه باز داشت.(17)
امّا به هر حال کوشش آسیه براى نجات فرعون، یک شیوه تبلیغى و تربیتى ظریف است که در قابل تمثیلها و حکایتها محل درنگ است.
قرآن کریم، زن فرعون را بعنوان نمونه یاد کرده و از جمله شایستگان به شمار مى‏آورد.
و آنکه جوهره اصلى ایمان را در توحید و یگانه‏پرستى ظهور مى‏دهد، آگاهى او از مسئله تولّى و تبرّى است. یعنى با چه کسى دوست و با چه کسى دشمن باشد. جریان آسیه زن فرعون از حکایت قرآن کریم، بخوبى آشکار مى‏گردد که او چه دردى داشت و با چه کسى سوز دلش را در میان مى‏گذاشت. و آن حکایتها را اینگونه بیان داشته است: «پروردگارا پیش خود در بهشت براى من خانه بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات بخش و مرا از دست ستمگر برهان»(18)
زن فرعون، سنبُل انسانیت، الگوى شرافت و نماى از موحد خالص و خداجو است. زیرا او در خانه بیاد توحید و یگانگى است که نه تنها در آن یاد از خداى یکتا نیست، بلکه دشمنى به این یکتاپرستى داشته و در مقام ستیزه‏گرى به آن پرداخته است. و در آن خانه گفته مى‏شود: «انا ربّکم الاعلى»(19)پروردگار بزرگتر شما منم و با شعار: «ما علمت لکم من اله غیرى»(20)براى شما خداى غیر از خود نمى‏شناسم.
و اثرى شایستگى دیگر اینکه، او بعد از آنکه در مناجات با خدایش نجات از فرعون و عمل او مى‏طلبید، به ن کفایت نمى‏کند که فقط مرا نجات بدى. و بعد از این نجات جوار رحمت ابدى او، بهشت را مى‏خواهد. و از طرفى، او با کمال آسایش و راحتى زندگى مى‏کند. ولى این آسایش، در آن فضاى تاریک جهل، با روح یکتاپرستى و عشق توحیدى سازگارى نداشت. لذاست که از آن برائت مى‏جوید. و قرآن از او به عنوان الگوى نمونه، اعم از مرد و زن مؤمن یاد مى‏کند و مى‏فرماید: «ضرب الله مثلاً للذین آمنوا مرأته فرعون...»(21) یعنى زن فرعون مثال براى همه کسانى است که ایمان آورده است.

6ـ بلقیس و مدیریت سالم
مدیریت اجتماعى و آیین حکومت‏دار صحیح یکى از اصول اساسى زندگى بشرى و آسایش آن است. زیرا زندگى سالم که بدور از هرگونه دغدغه‏هاى اجتماعى بوده و امنیّت و آسایش جامعه را بدنبال داشته باشد، نشأت گرفته از مدیریت صحیح و سالم مى‏باشد. و مدیریت صحیح و سالم است که جامعه در سایه آن بکمال رسیده و سعادت خود در مى‏یابد.
مولانا، از میان قصه‏هاى قرآنى، به داستان ملکه سباء پرداخته است. و به نمونه‏هایى از مدیریت سالم اشاره کرده است. که از آن میان مدیریت صحیح بلقیس این است که بیان‏گر عقل سلیم او مى‏باشد. پس از آنکه حضرت سلیمان علیه‏السلام نامه باو فرستاده و او را به یکتاپرستى دعوت نمود، او بدون اینکه عکس‏العمل بى‏مورد از خود نشان دهد و دعوت‏نامه حضرت سلیمان علیه‏السلام را منافى با مقام خود بداند، از راه صحیح وارد شده جریان نامه را با مشاورین در میان گذاشت. و سپس از راهى وارد مى‏شود تا حقانیت حضرت سلیمان را آزمایش نماید. و بفهمد که واقعاً او فرستاده مى‏باشد و او را به یکتاپرستى مى‏خواند، یا اینکه از حقیقت برخوردار نبوده و چشم طمع به قدرت و حکومت او دارد. و براى روشن شدن حقیقت، در مرحله اول هدایایى به حضرت سلیمان فرستاد، تا بداند که او چگونه عکس العمل از خود نشان مى‏دهد. و اگر هدایا را پذیرفت و خوشحال شد، معلوم است که دعوت او براى یکتاپرستى نبوده بلکه براى طمع‏ورزیهاى دنیایى بوده است. و در این صورت باید با تدبیر دیگر وارد کار شد. وقتى که هدایا بدست حضرت سلیمان علیه‏السلام مى‏رسید، نه تنها از آن استقبال نکرده بلکه به فرستاده بلقیس مى‏فهماند که ما اهل این گونه کارها نیستیم، اگر شما از اینگونه هدایا لازم داشته باشید، بهتر از آن را به شما خواهیم داد. آنگاه است که بلقیس به حقیقت رسیده و به او را فرستاده یکتا دانسته و بر آن شد که نزد حضرت سلیمان برود. از اینجاست که مولانا مى‏گوید:

رحمت صد تو بر آن بلقیس باد
که خدایش عقل صد مرده نداد(22)

عقل مرده در بیت مولانا، حکایت از مضمون حدیثى دارد که از انسان جاهل و بى‏تدبیر به مرده یاد کرده است: «العاقل احیاء بین الاموات».(23)
و کلمه «صد» نشانه کثرت است. یعنى چه بسیار انسانهایى که از عقل سلیم برخوردار نبوده و تدبیر عاقلانه نداشته است. و صد رحمت بر این بلقیس باد که از راه عقل وارد شده و عمل عاقلانه از خود بر جا گذاشت. و دیگر اینکه، ستایش عقل بلقیس از اینجا پیداست که در محدوده حواس ظاهرى گرفتار نشد و در هُدهُد حقیقت را فراتر از ظاهر دریافت.(24)
امام خمینى رحمه‏الله که خود از سالکان وارسته و عاشق کوى وصال حق بود، با ریاضتهاى صحیح انسانى به حقیقت رسید. محبوب خود را دریافت و بکمال به او ایمان آورد. مقامها و نام نشانهاى دنیاى او را مسیر منحرف نکرد، تا اینکه با کمال اطمینان به سوى حق شتافت. او رسیدن به این آرزوى عاشقانه، آنرا تشبیه بکار رسیدن بلقیس و بارگاه حضرت سلیمان مى‏کند و مى‏فرماید:
«گر بار عشق را رضا مى‏کشى        چه باک خاور بجا نبود و باختر نبود
بلقیس‏وار گر در عشقش نمى‏زدم     ما را به بارگاه سلیمان گذر نبود»(25)
نامه حضرت سلیمان علیه‏السلام که وعده‏اش با وعید آمیخته بود و تمدیدش با نوید همراه بود، به ملکه سباء رسید. او براى پذیرش حق آماده شد. در حالى که آن زن قدرتش از سلاطین دیگر کمتر نبود. حضرت سلیمان علیه‏السلام قبلاً نامه‏هایى به سلاطین که مرد بود فرستاده بود. امّا او عاقل از مرد دیده شد. و عاقل بود و بعد از رسیدن نامه آنرا با احترام و کرامت قبول کرد. و با مشاورین خود در میان گذاشت و گفت: «ما از نظر مسایل سیاسى و قدرت نظامى کمبودى نداریم و قدرتمندیم و تصمیم‏گیرى با شماست و شما مسئول کشورید»(26)از اینجا بود که تدبیر صحیح و عقل سلیم ملکه سباء آشکار مى‏گردد. و راه عاقلانه را در پیش مى‏گیرد که هیچکسى از این مسیر نرفته و از این تدبیر، قبل از او کسى استفاده نکرده است.
سرانجام بلقیس راهى بارگاه حضرت سلیمان علیه‏السلام شده و بعد از مناظره و مباحثه گفت: «ربّ انّى ظلمت نفسى و اسلمت مع سلیمان للّه رب العالمین»(27) خدایا من خودم ستم کردم و از اینکه ترا نپرستیدم. و من همراه سلیمان به کوى تو مى‏آیم. عقل سلیم بلقیس بعد از آنکه ایمان آورد، باز هم آشکار گردید و عاقلانه سخن گفت. و گفت: من همراه سلیمان به کوه تو مى‏آیم. و نگفت مسلمان سلیمانم. بلکه گفت، من مسلمان تویم ولى در این راه با سلیمان به سوى تو مى‏آیم. و از این جهت است که خداوند این جریان را بعنوان عظمت و عبرت‏آموز یاد مى‏کند.
مولانا، تشبهى دارد در رابطه با جمال یوسف و زنان مصرى مى‏گوید:
«اصل صد یوسف جمال ذوالجلال اى کم از زن شوى خداى آن جمال»(28)
حضرت یوسف علیه‏السلام که مظهر جمال جمیل حضرت حق است. این زنها با دیدن این مظهر ناگهان عاشق مى‏گردد و هوش از آنها رفته و بى‏خود مى‏شود. مولانا مى‏گوید، اى آنان که عقل و تدبیر شما از پستى است فداى آن جمال گردید که او مظ‏هر جمال حق است. آل فرعون و نمرود هیچ گونه بهره از مظهر جمال ایزدى و فرستادگان الهى نگرفتند، در حالى که همه مرد بودند. ولى بلقیس که یک زن بود با تدبیر صحیح از مظهر جمال به صاحب جمال رسید. و به کوى او با حضرت سلیمان علیه‏السلام شتافت و مورد عنایت حق قرار گرفت و در قرآن کریم از او بخوبى یاد کرد.


ارسال شده در توسط لیلا حق جو

شخصیت معنوی زن در اشعار مولانا(1)

مولانا بلخى، که در ادبیات فارسى سراینده اشعارى است که حقیقت درونى خود را در آینه شعر ظاهر کرده است. که از آن میان، دیدگاه او درباره زن مى‏تواند نوعى نماینده تلقى عرفانى و معنوى از زن باایمان باشد که اغلب تمثیلهاى او به نماد پروازى و سُنبل‏گونه ختم مى‏شود. و او در معرفى زنان نمونه، به زنانى پرداخته است که در ادیان توحیدى از آنها نام برده شد و معرفى گردیده است. و زنانى است که آواى توحیدى در آنها اثر بخصوص داشته و آن را آموزه جان خود نموده و در خود تحقق بخشیده‏اند. علاوه بر این، جهت ممتاز وجودى که بوسیله آن برتر از زنان بوده و از بسیارى مردان نیز بالاتر قرار گرفته‏اند که به نمونه‏اى از آن اشاره مى‏گردد.
1ـ مریم درس‏آموز مردان و زنان
مولانا، در میان زنان ممتاز و مشهور به حضرت مریم (س) توجه خاص و نگاه دیگرى دارد که در مثنوى و شمس، کراراً و جاهاى متعدّدى از آن نام برده است و به نام نیک او اشاره دارد. مریم (س) زنى بود که بر اثر زهد و عبارت شایستگى‏هاى روحى پیدا کرد که فرشته وحى بر او ظاهر شد و وجودش زمینه ظهور معجزه الهى و حامله مسیح گشت. مسیحى که خود برتر از عالم جسم و دنیا بود.(2)
مریم علیهاالسلام در عفاف و پاک‏دامنى تا جاى الگوى نمونه است که قرآن از آن بخوبى یاد کرده است. و در این الگوى سرمشق زنان عالم و تاریخ است. مولانا، لحظه آمدن فرشته الهى را که بر مریم علیهاالسلام ظاهر گردید هنرمندانه و با یک شیوه مخصوص به تصویر مى‏کشید، تا پیام خود را درخصوص عفاف و پاکدامنى آن بانوى گرامى به احسن‏ترین وجه به خوانندگان منتقل کند و مى‏گوید: «روح القدس در پیکره مرد جوان در خلوت بر مریم ظاهر مى‏شود. با زیبایى خاص و غیر قابل توصیف، که اگر یوسف او را مى‏دید، از حیرت دیدارش مانند زنان مصرى دست مى‏برید. او (فرشته الهى) ناگهان در مقابل مریم (س)  آشکار مى‏گردد. همچون گلى که از زمین مى‏روید، و یا همچون خورشیدى که از مشرق سر در مى‏آورد. مریم علیهاالسلام در آن لحظه عریان سرگرم شستشو است. از دیدن او که نمى‏داند کیست لرزه بر اندامش مى‏افتد، چون ماهى که از آب به خشکى افتاده باشد از فساد مضطرب و هراسان مى‏گردد. و در عین بى‏پناهى بخدا پناه مى‏برد. از این پس مریم علیهاالسلام فقط سرمشق زنان نیست، بلکه انسان کامل و اسوه است که باید همه مردان و زنان به او تأسى بجوید»(3)
از این جهت که مولانا، در بیان تکریم و تمجید مریم علیهاالسلام وجود او را واسطه بیان قرار مى‏دهد و به این مطلب مى‏پردازد که پناه بردن بحق چه تأثیرها در زندگى دنیوى و اخروى و هنگام مرگ انسان دارد.
مریم علیهاالسلام حامله خود خدا بود.(4) چون در هنگام وضع حمل به اعجاز الهى آب از زیر پا روان گشت. و خرماى تازه از درخت خشکیده به زمین ریخت. جریان مریم علیهاالسلام یک جریان عادّى نبود، بلکه مریم جانش را شایسته عنایات خاص الهى کرده بود که میوه تازه مى‏آمد. سپس مولانا تذکرى دارد که مى‏گوید:
«تو هم بیرون رو از آن چرخ و زمین زود که تا بینى روان از لامکان آب»
«از آن نخلست خرماهاى مریم نه ز اسبابست و زین ابواب آن آب»(5)
مولانا مى‏گوید: یکى از راههاى بنیادین عرفا اعتماد و اطمینان کامل به خداوند است. واین نعمت‏هاى غیر مترقّبه‏اى که براى مریم مى‏رسید از وثوق و اعتماد کامل مریم به حق بود.(6)
باز مولانا، در مثنوى مى‏گوید: یکى از راههاى تعالیم عرفانى عرفا اظهار نیاز و احتیاج به درگاه خداوند درخواستنى از روى اضطرار است. اگر بنده سراپا نیاز و از روى اضطرار از خدا چیزى بخواهد، گرچه در ظاهر محال آید ولى حتماً احتیاجش برطرف مى‏شود. که نمونه کامل آن حضرت مریم علیهاالسلام است. که او سراپا درد و نیاز و اضطرار بود که غوغاى ناپاکى دامن پاک حضرت مریم علیهاالسلام را به پاکى مبدّل کرد. در حالى که او را متهم به ناپاکى کرده بود، لطف خداوند به مصداق: «امن یّجیب المضطر...» نیاز او را برطرف کرد. و طفل نوزاد او در آغوش به سخن آمد دهن بحقایق باز کرد و پاسخ گفت.(7)
و نکته دیگر اینکه، در اندیشه مولانا، حضرت مریم علیهاالسلام تنها یک زن متقى و پارسا نیست و از این دید نگاه نکرده است که او اُلگوى زنان و مردان شده است. بلکه او را بعنوان یک انسان کامل و متبلور و متجسّم به فضائل معنوى دیده و او را سرمشق سالکان اعم از زن و مرد مى‏بیند. و در عین اینکه او مادر پیامبر اولوالعزم بود که این خود بخشى از منزلت و کمال است، مولانا به مریدان و صاحبان عقل سلیم اینگونه اشاره دارد:
شیر جان زین مریمان خور چون که، زاده ثانیى تا چو عیسى فارغ آئى از بنین و از بنات...(8

2ـ حضرت مریم صدّیقه بود
بیان مولانا، که مى‏گوید حضرت مریم علیهاالسلام فرشته الهى را دیده و حرف او را تصدیق نموده و باور کرد، مضمون این آیه کریمه است که خداوند فرموده است: «اُمّه صدّیقه»(9) یعنى حضرت عیسى علیه‏السلام داراى مادرى بود که سخن فرشته را تصدیق کرد. و این قابلیت را حضرت مریم علیهاالسلام در اثر رکوع و سجود و خضوع پیدا کرد. تا خداوند اینگونه اوصاف را نشانه وجود او نموده و وسیله دیدن فرشته الهى گردیده و با آنها سخن بگوید. و سخنان آنها را بشنود و تصدیق کند: «و صدقت بِکلمات ربها و کانت من القانتین»(10)
سرّى اینکه حضرت مریم علیهاالسلام صدّیقه است، آن است اخبارى که دیگران باور دارد او هم تصدیق کرد. و علاوه بر آن، بلکه او حقیقتى را تصدیق کرد که دیگران باور نداشت. و در نظر دیگران استبعاد داشت. و روى همین انگیزه بود که دهن به تهمت وى گشود. ولى آن صدّیقه بزرگوار از دیدن فرشته الهى بگفتار او اطمینان پیدا کرد و علامت نطلبید. از اینجا است که سرّى صدیقه بودن حضرت مریم بخوبى تبیّن نشده است که شبهه برترى مریم را بر حضرت ذکریا علیه‏السلام مطرح مى‏کند. و مى‏گوید، ذکریا یک نبى بود، بشارت الهى را بدون علامت و نشانه قبول نکرد. و فرمود: «رب اجعل لى آیة»(11)
امّا اینکه حضرت ذکریا آیت و نشانه طلب کرد، این کار، از روى شک نبود. بلکه براى باریافتن به مقام طمأنینه بود. همچنانکه در انبیاء دیگر نیز نمونه‏هایى دارد. بنابر این صدّیقه بودن و مقام والاى حضرت مریم، هیچگونه نقضى بر دیگران وارد نخواهد کرد. فلذاست که قرآن از آن بعنوان صدیقه یاد کرده و مولانا، در بیان شعرى خود از این صدیقه سخن مى‏گوید.
3ـ مادر عیسى علیه‏السلام و کرامت
یکى دیگرى از زنان نمونه که مقامات معنوى را کسب نموده و وجودشان شایستگى ظهور معجزه الهى را پیدا کرده است، خاله حضرت مریم «مادر حضرت عیسى علیه‏السلام » است. او هم، همزمان با حاملگى مریم، در سنین پیرى و یائسگى به تقدیر الهى باردار شد. و پیامبر عظیم الشأن را بدنیا آورد. مولانا در داستان مادر حضرت عیسى علیه‏السلام مى‏گوید: مادر عیسى چون با مریم روبرو مى‏شد، جنین او در شکم، به جنین مریم سر کُرنش و خضوع فرود مى‏برد. وى این امر خارق العاده را بفراست دریافت و به مریم خبر داد که در درون او پیامبر الوالعزم است. مریم گفت: من در شکم سجده از طفل خود حس کرده‏ام.(12)
مولانا، پس از این طرح، ماجراى اشکال مقدر را پیش مى‏آورد که چگونه مادر عیسى مریم را دید، در حال مریم علیهاالسلام بعد از آنکه حامله شد به شهر بازنگشت، تا اینکه فارغ شد. بعد اینگونه پاسخ مى‏دهد و مى‏گوید: آنکه اهل خاطر باشد هرچه در آفاق غایب است، او را حاضر مى‏بیند. و با چشم بسته هم مى‏تواند دوست را ببیند.(13)
آن مادران بزرگوار خود نیز بفراست این حقیقت را دریافته بود که حامل چه انسانهایى هستند. این کرامت را اگر نگاه کرده و با معجزه‏اى که در مردان پیش مى‏آید. همانند طوفان نوح، ناقه صالح، آتش ابراهیم و... و گر چند معجزه مردان با معجزه زنان قابل مقایسه نیست و معجزه زنان اندک است. ولى این دو مادر و بانوى بزرگوار در آن شرایط، بنحوى قابلیت آنرا پیدا کرده است تا معجزه الهى در وجود آنها ظهور یابد.
شخصیت معنوى زن و مقام واللاى آن در فرهنگ وحى به عظمت یاد شده است. و اختصاص به قرآن ندارد. بلکه در انجیل، تورات و صحف ابراهیم علیه‏السلام نیز مطرح بوده است. و اگر مردان جزء اولیا الهى قرار گرفته است و در زمره صالحان و صدّیقین قرار داشته زنان نیز از اینگونه عظمت برخوردار بوده است. و مقام طمأنینه و یقین نتیجه تهذیب نفس و تزکیه دل و جان است. و این راهى است که جامع بین مرد و زن است. نتیجه تهذیب آن است که انسان را با ماوراى طبیعت مأنوس و از اهل شهود گرداند. بنابراین اگر راه باز است و منحصر هم نیست، پس هیچگونه استبعادى در دیدن مادر عیسى، جنین حضرت مریم را در فاصله دور مکانى و دادن بشارت به مریم از طریق شهودى ندارد.
«فیض روح القدس ار بار مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى‏کرد»


ارسال شده در توسط لیلا حق جو
یا بنى آدم قد انزلنا علیکم لباسا یوارى سَوْاتکم و ریشا و لباس التقوى ذلک خیر ذلک من آیات اللّه‏ لعلکم یذکرون.»(1)

بررسى تاریخ زندگى بشر به دو طریق ممکن است :

1. گذشته انسان را از جهت مادّى یعنى سیر تکاملى انسان رااز حیث چگونگى تولید و صنعت مطالعه کنیم .

2. گذشته انسان را از جهت رشد معنوى ، یعنى عروج و هبوط انسان‏ها در مسیر کسب صفات متعالى ، از آغاز خلقت تاکنون در پرتو هدایت‏هاى پیامبران خدا مورد بررسى قرار دهیم .

رنسانس و انقلاب صنعتى اروپا همه چیز را دگرگون کرد و توجه بشر را از علوم عقلى به سوى علوم تجربى و حسى سوق داد و به جاى فلسفه و جهان بینى الهى ، فلسفه و جهان بینى مادى را مطرح کرد و به جاى اخلاق و مفاهیم با ارزش معنوى و الهى ، مفاهیم اومانیستى را مطرح کرد. در تاریخ نیز به جاى بررسى و تحقیق درباره رشد معنوى انسان‏ها ، بررسى تاریخ رشد و تکامل ابزار تولید را جایگزین کرد.

امروز وقتى اسمى از تاریخ به میان مى‏آید ، مقصود از آن تاریخ تمدن است و مقصود از تاریخ تمدن ، تاریخ ابزار و تولید و رابطه آن با انسان‏هاست . از این‏رو ، دوره‏هاى تاریخ را بر اساس مبانى مادى نامگذارى کرده‏اند. حجاب ، امرى معنوى و در بر دارنده حیا و عفّت انسان‏ها است . مقصود از حجاب این است که در وجود و فطرت پیشینه حجاب
زنها نیرویى است به نام حیا که او را در مقابل مردان اجنبى به عفت و پاکدامنى دعوت مى‏کند . از آن جا که ادیان الهى منطبق با فطرت انسان‏ها هستند ، پوشش انسان‏ها نیز ریشه در فطرت و خواست درونى دارد. پس پوشش زن واکنش است که زنها بر اثر یک نیروى درونى و فطرى به نام حیا ، در مقابل مردان اجنبى از خود نشان مى‏دهند ؛ مثل واکنش سرخ شدن صورت انسان‏ها هنگام خجالت . قرآن کریم مى‏فرماید: وقتى که آدم و حوا از بهشت هبوط آمدند ، به دنبال ساترى از برگ درختان مى‏گشتند ،(2) که فطرى بودن پوشش را مى‏رساند.

آثار به جامانده از انسان‏هاى اولیه نشانگر این است که حجاب پیشینه‏اى به درازاى تاریخ دارد و اختصاص به اسلام ندارد .

نقش برجسته‏اى که در تل العمارنه (در استان اسیوط مصر) موجود است و مربوط به چهارده قرن قبل از میلاد است ، تصویر ملکه «نفرتى تى» و دخترش را نشان مى‏دهد که هر دو پوشش به تن دارند.(3)

نقش برجسته‏اى که مربوط به چهارده قرن قبل از میلاد است ، تصویر فرعون مکاریتوس و یک زن و دخترش را نشان مى‏دهند که هر سه ، قسمت پایین بدن را پوشانیده‏اند.(4)

در تصویرى از یک نقاش مصرى که با توجه به اهرام سه گانه مصر ، قدمت آن به سه هزار سال قبل از میلاد مى‏رسد ، دختران تمام بدن خود و پسران نیمه پایین بدن را پوشانده‏اند .(5)

نقش برجسته‏هاى معبدهاى کارناسوس در موزه بریتانیا ، کتیبه معبد زئوس موزه برلین و مجسمه کاونارنس در موزه ناپل ، همگى نشان دهنده پوشش زنان در قبل از اسلام است .

در هر کدام از این موزه‏ها مجسمه‏هایى از زنان با پوشش کامل وجود دارد که قدمت آن‏ها به سه هزار سال قبل از میلاد مى‏رسد .(6)

از این تصاویر و نقاشى‏ها معلوم مى‏شود که اصل حجاب قبل از ظهور اسلام بوده و اسلام تنها حدّ و مرز آن را مشخص کرده است.

اسلام این عادت قدیمى را که از اعتدال بیرون بوده ، مثل بسیارى از عادات دیگر ، اصلاح و تعدیل نموده و جزء فریضه دینى قرار داده است .

به گواهى تاریخ ، زنان در یونان ، روم ، مصر و ایران باستان ، به ویژه زنان شهرنشین و زنان طبقه اشراف ، خود را مى‏پوشانیدند و از نظرها دور نگه مى‏داشتند. در یونان، زن هنگامى که از خانه بیرون مى‏آمد بدن و صورت خود را مى‏پوشانید . زنان آشورى به حجاب، بدن و صورت و سر عادت داشتند.

در روم شرقى (بیزانس) ، حجاب شدیدتر رواج داشت . در میان اروپائیان نیز حجاب معمول بود.

در روسیه ، حجاب تا هنگام سلطنت پطر کبیر معمول بود و در اثر کوشش و مداخله وى حجاب برداشته شد .

در ایران ، زنان اشراف بسیار کم از منزل خود بیرون مى‏رفتند و سخت به حجاب عادت کرده بودند.

حجاب از دیر زمان ، جزء عادات و آداب ملل متمدن جهان بوده است و اسلام آن را به صورت مناسب ، موافق با مصالح اجتماعى و حکم مذهبى قرار داده است.(7)
حجاب در عصر ابراهیم خلیل
در کتاب مقدس تورات آمده است ابى ملک جرار ، پادشاه فلسطین ، به سارا ، زن حضرت ابراهیم علیه‏السلام گفت: به ابراهیم هزار مثقال نقره دادم تا براى تو و همراهانت پرده چشم بگیرد.(8)

فرانکس ، مفسر آمریکایى تورات ، در تفسیر این آیه مى‏گوید : ابى ملک پول بسیار به ابراهیم ، شوهر سارا ، داد تا این که براى سارا نقاب بخرد که به صورت خود ببندد و جمال خود را ، که محل خوف ابراهیم علیه‏السلام بود ، از تمام سکنه آن جا بپوشاند و هر جا مى‏رود با نقاب باشد.(9)

علت نقاب نداشتن سارا این بود که حضرت ابراهیم خلیل علیه‏السلام را نمرود دوّم «بى لباس» از بابل بیرون کرد وآن حضرت نتوانست نقاب و لباس درست براى سارا همسرش تهیه کند.(10)

ابى ملک ، پادشاه فلسطین ، بت پرست بود ؛ اما براى نقاب سارا ، زن ابراهیم علیه‏السلام ، پول داد تا این که روى خود را از بت‏پرستان و غیر بت پرستان بپوشاند تا نامحرمان روى آن را نبینند. این کار ابى ملک دلالت مى‏کند که حجاب و نقاب زنان قبل از ظهور اسلام بوده است .
حجاب در قوم یهود
حجاب در میان قوم یهود شدیدتر بود. ویل دورانت مى‏گوید: اگر زنى به نقض قانون یهود مى‏پرداخت ، مثلاً بى آن که چیزى بر سر داشته باشد به میان مردم مى‏رفت ، مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه ، او را طلاق دهد.(11)

حجاب در عصر جاهلیت
حادثه فجّار دوم بین قریش و هوازن واقع شد . منشأ آشوب این بود که گروهى از جوانان قریش در بازار عکاظ ، کنار زنى از قبیله بنى عامر نشسته بودند . آن زن روپوشى به چهره و پیراهن بلند داشت . جوانان از طرز لباش پوشیدن آن زن تعجب کردند و از او تقاضا کردند که نقاب از چهره بردارد ؛ اما ان زن از کنارزدن پوشش خود خوددارى کرد . یکى از جوان‏ها پیراهن آن زن را از پشت سرش به وسیله خارى به پشتش بست و آن زن متوجه نشد و وقتى از جایش بلند شد پشت او دیده شد . جوانان خنده کنان ، گفتند : او ما را از نگاه کردن به صورتش منع مى‏کرد ، اما حالا ما پشت او را دیدیم . آن زن فریاد زد : ـ آل عامر. در نتیجه ، جنگ که با خونریزى همراه بود ، واقع شد.(12)
حجاب در روم:
رومانى‏ها در عصر شوکت خود ، به حد کمال ، اهتمام به حفظ قانون حجاب داشتند ؛ حتى قابله‏ها و دایه‏ها بدون چادر و روپوش از خانه بیرون نمى‏رفتند . به این وسیله ، آنان از فساد اخلاقى و اختلال نظام هیأت اجتماعى ایمن بودند.(13)
حجاب در یونان
در دائرة المعارف لاروس آمده است: و کان من عادة نساء الیونانیین القدما ان یحجبن بطرف مآذرهن او بحجاب خاص کان یصنع فى جراید کوس و امرجوس و غیرها شفافا جمیل الصنعة ؛(14) عادت زن‏هاى قدیم یونان بر آن بود که خود را به حجاب مستور مى‏داشتند ، حتى قابله‏ها و پیرزن‏ها.


ارسال شده در توسط لیلا حق جو

نظر اسلام در مورد اشتغال و تحصیل زنان چیست؟

 به دو صورت می توان نظر و دیدگاه اسلام را مورد اشتغال و تحصیل زنان تبیین نمود: یکی این که به بیان حکم مسئله و فتوای فقهای اسلام بسنده کنیم، دیگر این که با نگاه تحقیقی به مسئله بنگریم و از این رهگذر شائبه تبعیض و نگاه متفاوت به زن و مرد نیز پاسخ داده شود.

ابتدا با نگاه تحقیقی و مبنایی به پاسخ می پردازیم سپس دیدگاه حضرت امام خمینی(ره) اسلام شناس و فقیه فرزانه، همیشه جاوید شیعه را در مورد اشتغال و تحصیل زنان بیان خواهیم کرد.

تحقیق مسئله:

انسان موجودی است که حقیقت او را، روح ملکوتی و خداگرای او تشکیل می دهد. روح ملکوتی "مجرد" است و موجود مجرد نه زن است و نه مرد. آیت الله جوادی آملی می فرماید: آن روح مجرد و ملکوتی که بر محور "و نفحت فیه من روحی" آفریده شده، نه زن است و نه مرد بلکه موجودی است که حیات و هستی اش در "تألّه" او تضمین شده است یعنی "الانسان هو الحیّ المتأله". پس بر خلاف اندیشة غربی ها که انسان را حیوان ناطق معرفی می کنند، قرآن هرگز انسان را حیوان ناطق نمی داند بلکه انسان را موجود زنده ای می داند که "حیات او در تألّه" او است و تأله یعنی ذوب شدن و فانی گشتن در الهیت. این انسان (بدون لحاظ ذکورت و انوثت) الهی می اندیشد، الهی عمل می کند و از ناسوت تا لاهوت، و از ملک تا ملکوت و از طبیعت محسوس تا ماورای آن که کرانه و ساحلی برای آن نیست، همه را با "صبغة الهی" می بیند.(1)

امام خمینی (ره) می فرماید: برای زن ابعاد مختلفه است چنان که برای مرد... . این ورق صوری طبیعی،‌نازل ترین مرتبه انسان است... لکن از همین مرتبه نازل حرکت به سوی کمال است. انسان موجودی متحرک است از مرتبه طبیعت تا مرتبه غیب، تا فنا بر الوهیت.(2)

قرآن در همه معارف و کمالات و فضایل اخلاقی،‌انسان را مخاطب قرار داده است نه ذکورت را شرط دانسته و نه اُنوثت را مانع. خود را "هدی للناس" راهنما و هدایت گر مردم معرفی می کند.

زندگی پاکیزه و حیات طیبه را جزای عمل و پاداش هر مرد و زنی می داند که عمل صالح را از روی ایمان و به قصد تقرب به خدا انجام می دهد و می فرماید: "من عمل صالحاً من ذکرٍ و إنثی و هو مؤمن فلنحینیّه حیاة طیبة".(3) این آیه و آیات مشابه آن(4) ناظر به این معنا است که روح نسبت به مرد و زن بودن مساوی است چون آن کس که عامل معتقد است، روح است نه زن یا مرد.

نکتة دیگری که باید در آن دقت نموداین است که کمال انسانی و مناصب اجرایی دو مقوله جدا از هم هستند. چه این که انسانیتِ انسان و مدارج و مراتب کمال و رشد او به جان و روح او مربوط می شود ولی مناصب اجرایی و فعالیت های اجتماعی به جسم و بدن مربوط می گردد. هر آن چه کمال است و به انسانیت انسان مربوط می شود، در آن ذکورت و انوثت شرط نیست، و آن چه که منصب اجرایی محسوب می شود، در آن تناسب با ساختار بدن یعنی مذکر و مؤنث مطرح است، مثلاً فقاهت و اجتهاد یا فراگیری علوم مورد نیاز بشر کمال است. هر یک از زن و مرد می توانند کمال کسب کنند و فقیه،‌ مجتهد، فیلسوف و ... در یکی از رشته های علمی گردند که پیامبر اکرم(ص) فرمود: "طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة".

آیت الله جوادی آملی می فرماید: "قضاوت و مرجعیت منصب است نه کمال، و خداوند کارهای اجرایی را متناسب با ساختار وجودی انسان تقسیم کرده است. حتّی نبوت و رسالت کارهای اجرایی است. پشتوانه این ها "ولایت" است.

ممکن است بانویی چون صدیقه طاهره چنان تربیت شود و صاحب کمال معنوی گردد که از انبیا بالاتر گردد.(5)

به بیان دیگر: اصل ولایت پشتوانه نبوت و رسالت است که بین زن و مرد مشترک است. اصل تحصیل علم و معرفت و اصل اجتهاد و فقاهت و اصل عرفان و فلسفه و ... کمال است که زن و مرد در آن مساوی هستند. امّا شغل ها و مناصب و فعالیت های اجتماعی، که به هیچ وجه نمی توانند نمایانگر کمال باشند، بر حسب ساختار بدن و شرایط و نیاز تقسیم می شود.

دیدگاه امام خمینی در مورد اشتغال و تحصیل زنان:

امام می فرمایند: "از نظر حقوق انسانی تفاوتی بین زن و مرد نیست زیرا که هر دو انسانند".(6)

بر پایه دیدگاه یکسان نگری زن و مرد است که می فرماید: "در علم و تقوا کوشش کنید که علم به هیچ کس انحصار ندارد. علم مال همه است"(7) و در وصیت نامه سیاسی الهی خویش می فرماید: "ما مفتخریم که بانوان و زنان پیر و جوان و خُرد و کلان در صحنه های فرهنگی و اقتصادی و نظامی حاضر و همدوش مردان یا بهتر از آنان، در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند".

خطاب به زن ها فرمود: "همان طوری که مردها در جبهة‌علمی و فرهنگی مشغول هستند، شما (زن ها) هم باید مشغول باشید".(8)

برای تشویق بانوان به توسعه دامنه ‌علوم و توانایی های علمی می فرماید: "حالا طوری شده است که خانم ها همدوش با سایر برادران در تحصیل علم و عرفان و فلسفه و تمام شُعب علم و انشاء الله صنعت، فعالیت می کنند.(9)

اصلی را که لازم است در پایان به آن توجه شود این است که سازمان خانواده مانند هر سازمان دیگری نیازمند به مدیریت است. اسلام بر اساس رعایت "اصل تناسب ساختار" مدیریت را به عهده مرد نهاده است. بنابراین لازم است زن برای اشتغال خارج از منزل،‌ موافقت شوهر را در هنگام ازدواج و خواندن عقد یا بعد از آن، داشته باشد.


پی نوشت ها:

1. مجموعة مقالات دفاع از حقوق زنان، ص 12، ناشر مؤسسه فرهنگی طه.

2. سید ضیاء مرتضوی، امام خمینی و الگوهای دین شناختی در مسایل زنان.

3. نحل (16) آیة‌97.

4. مثل آیه 40 مؤمن و 124 نساء.

5. مجموع مقالات دفاع از حقوق زنان.

6. سید ضیاء مرتضوی،‌ امام خمینی و الگوهای دین شناختی در مسایل زنان، ص 40.

7. همان، ص 46.

8.همان، ص 111.

9. همان، ص 128


ارسال شده در توسط لیلا حق جو

ما معتقدیم خالق و آفریننده جهان که از همه حقایق مطلع است و قادر بر همه چیز است و مالک همه چیز. این اصل به ما مى‏آموزد که انسان، تنها در برابر خدا باید تسلیم باشد و از هیچ انسانى نباید اطاعت کند؛ مگر این که اطاعت او اطاعت خدا باشد. بر این اساس، هیچ انسانى حق ندارد انسان‏هاى دیگر را تسلیم در برابر خود مجبور کند و ما از این اصل اعتقادى اصل آزادى بشر را مى‏آموزیم که هیچ فردى حق ندارد انسانى و یا جامعه و ملتى را از آزادى محروم کند، براى او قانون وضع کند، رفتار و روابط او را بنابه درک و شناخت خود که بسیار ناقص است و یا بنابه خواسته‏ها و امیال خود تنظیم نماید و از این اصل ما نیز معتقدیم که قانون‏گذارى براى پیشرفت‏ها در اختیار خداى تعالى است و سعادت و کمال انسان و جوامع، تنها در گرو اطاعت از قوانین الهى است که توسط انبیا به بشر ابلاغ شده است و انحطاط و سقوط بشر به علت سلب آزادى او و تسلیم در برابر سایر انسان‏ها است. بنابراین ، نسان باید علیه این بندها و زنجیرهاى اسارت و در برابر دیگرانى که به اسارت دعوت مى‏کنند، قیام کند و خود و جامعه خود را آزاد سازد تا همگى تسلیم و بنده خدا باشند. از این جهت است که مقررات اجتماعى ما علیه قدرت‏هاى استبدادى و استعمارى آغاز شود . بنابراین ، با هر چیزى که برابرى در جامعه را بر هم مى‏زند و امتیازات پوچ و بى‏محتوایى را در جامعه حاکم مى‏سازد باید مبارزه کرد؛


ارسال شده در توسط لیلا حق جو
ازدواج موقت و مساله حرمسرا
شهید مرتضی مطهری

ازدواج موقت و مساله حرمسرا


یکی از سوژه‌هایی که مغرب زمین علیه مشرق زمین در دست دارد و

 به رخ او می‌کشد و برایش فیلمها و نمایشنامه‌ها تهیه کرده و می‌کند، مساله تشکیل حرمسراست که متاسفانه در تاریخ مشرق زمین نمونه‌های زیادی می‌توان از آن یافت.

زندگی برخی از خلفا و سلاطین مشرق زمین، نمونه کاملی از این ماجرا به شمارمی‌رود و حرمسرا سازی مظهر اتم و اکمل هوسرانی و هوا پرستی یک مرد شرقی قلمداد می‌گردد. می‌گویند مجاز شمردن ازدواج موقت مساوی است با مجاز دانستن تشکیل‌حرمسرا که نقطه ضعف و مایه سرافکندگی مشرق زمین در برابر مغرب زمین است، بلکه مساوی است ‌با مجاز شمردن هوسرانی و هواپرستی که به هر شکل و هر صورت‌باشد منافی اخلاق و پیشرفت و عامل سقوط و تباهی است.

عین این مطلب درباره تعدد زوجات گفته شده است. جواز تعدد زوجات را به‌عنوان جواز تشکیل حرمسرا تفسیر کرده‌اند. ما درباره تعدد زوجات جداگانه بحث‌خواهیم کرد و اکنون بحث‌خود رااختصاص می‌دهیم به ازدواج موقت.

این مساله را از دو جهت‌باید بررسی کرد: یکی از این نظر که عامل تشکیل حرمسرا از جنبه اجتماعی چه بوده است؟ آیا قانون ازدواج موقت در تشکیل‌حرمسراهای مشرق زمین تاثیری داشته است‌یا نه؟

دوم اینکه آیا منظور از تشریع قانون ازدواج موقت این بوده است که ضمنا وسیله‌هوسرانی و حرمسراسازی برای عده‌ای از مردان فراهم گردد یا نه؟

علل اجتماعی حرمسراسازی
اما بخش اول؛ پیدایش حرمسرا معلول دست‌به دست دادن دو عامل است: اولین عامل حرمسراسازی تقوا و عفاف زن است؛ یعنی شرایط اخلاقی و اجتماعی محیط باید طوری باشد که به زنان اجازه ندهد در حالی که با مرد بخصوصی‌رابطه جنسی دارند با مردان دیگر نیز ارتباط داشته باشند. در این شرایط مرد هوسران‌ عیاش متمکن چاره خود را منحصر می‌بیند که گروهی از زنان را نزد خود گرد آورده‌حرمسرایی تشکیل دهد.

بدیهی است که اگر شرایط اخلاقی و اجتماعی،عفاف و تقوا را بر زن لازم نشماردو زن رایگان و آسان خود را در اختیار هر مردی قرار دهد و مردان بتوانند هر لحظه باهر زنی هوسرانی کنند و وسیله هوسرانی همه جا و هر وقت و در هر شرایطی فراهم‌باشد، هرگز این گونه مردان زحمت تشکیل حرمسراهایی عریض و طویل با هزینه‌هنگفت و تشکیلات وسیع به خود نمی‌دهند.

عامل دیگر، نبودن عدالت اجتماعی است.هنگامی که عدالت اجتماعی برقرارنباشد، یکی غرق دریا دریا نعمت و دیگری گرفتار کشتی کشتی فقر و افلاس وبیچارگی باشد،گروه زیادی از مردان از تشکیل عائله و داشتن همسر محروم می‌مانندو عدد زنان مجرد افزایش می‌یابد و زمینه برای حرمسراسازی فراهم می‌گردد. اگر عدالت اجتماعی برقرار و وسیله تشکیل عائله و انتخاب همسر برای همه‌فراهم باشد، قهرا هر زنی به مرد معینی اختصاص پیدا می‌کند و زمینه عیاشی و هوسرانی و حرمسراسازی منتفی می‌گردد.

مگر عده زنان چقدر از مردان زیادتر است که با وجود اینکه همه مردان بالغ از داشتن همسر برخوردار باشند، باز هم برای هر مردی و لا اقل برای هر مرد متمکن وپولداری امکان تشکیل حرمسرا باقی بماند؟

عادت تاریخ این است که سرگذشت‌حرمسراهای دربارهای خلفا و سلاطین را نشان دهد، عیشها و عشرتهای آنها را مو به مو شرح دهد اما از توضیح و تشریح‌محرومیتها و ناکامیها و حسرتها و آرزو به گور رفتن‌های آنان که در پای قصر آنها جان‌داده‌اند و شرایط اجتماعی به آنها اجازه انتخاب همسر نمی‌داده است‌سکوت نماید. ده‌ها و صدها زنانی که در حرمسراها بسر می‌برده‌اند،در واقع حق طبیعی یک عده‌محروم و بیچاره بوده‌اند که تا آخر عمر مجرد زیسته‌اند.

مسلما اگر این دو عامل معدوم گردد؛ یعنی عفاف و تقوا برای زن امر لازم شمرده ‌شود و کامیابی جنسی جز در کادر ازدواج (اعم از دائم یا موقت)ناممکن گردد و ازطرف دیگر ناهمواریهای اقتصادی،اجتماعی از میان برود و برای همه افراد بالغ امکان‌استفاده از طبیعی‌ترین حق بشری یعنی حق تاهل فراهم گردد، تشکیل حرمسرا امری‌محال و ممتنع خواهد بود.

یک نگاه مختصر به تاریخ نشان می‌دهد که قانون ازدواج موقت کوچکترین‌تاثیری در تشکیل حرمسرا نداشته است. خلفای عباسی و سلاطین عثمانی که بیش ازهمه به این عنوان شهرت دارند، هیچ کدام پیرو مذهب شیعه نبوده‌اند که از قانون‌ازدواج موقت استفاده کرده باشند.

سلاطین شیعه مذهب با آنکه می‌توانسته‌اند این قانون را بهانه کار قرار دهند،هرگز به پایه خلفای عباسی و سلاطین عثمانی نرسیده‌اند.این خود می‌رساند که این‌ماجرا معلول اوضاع خاص اجتماعی دیگر است.

آیا تشریع ازدواج موقت‌برای تامین هوسرانی است؟
اما بخش دوم؛ در هر چیزی اگر بشود تردید کرد،در این جهت نمی‌توان تردیدکرد که ادیان آسمانی عموما بر ضد هوسرانی و هوا پرستی قیام کرده‌اند،تا آنجا که درمیان پیروان غالب ادیان ترک هوسرانی و هوا پرستی به صورت تحمل ریاضتهای‌شاقه درآمده است.

یکی از اصول واضح و مسلم اسلام مبارزه با هوا پرستی است.قرآن کریم‌هواپرستی را در ردیف بت پرستی قرار داده است. در اسلام آدم‌«ذواق‌»یعنی کسی که‌هدفش این است که زنان گوناگون را مورد کامجویی و«چشش‌»قرار دهد، ملعون و مبغوض خداوند معرفی شده است.ما آنجا که راجع به طلاق بحث می‌کنیم مدارک‌اسلامی این مطلب را نقل خواهیم کرد.

امتیاز اسلام از برخی شرایع دیگر به این است که ریاضت و رهبانیت را مردودمی‌شمارد،نه اینکه هواپرستی را جایز و مباح می‌داند. از نظر اسلام تمام غرایز(اعم ازجنسی و غیره)باید در حدود اقتضاء و احتیاج طبیعت اشباع و ارضاء گردد. اما اسلام‌اجازه نمی‌دهد که انسان آتش غرایز را دامن بزند و آنها را به شکل یک عطش‌پایان ناپذیر روحی درآورد.از این رو اگر چیزی رنگ هوا پرستی یا ظلم و بی‌عدالتی‌به خود بگیرد،کافی است که بدانیم مطابق منظور اسلام نیست.

جای تردید نیست که هدف مقنن قانون ازدواج موقت این نبوده است که وسیله‌عیاشی و حرمسراسازی برای مردم هوا پرست و وسیله بدبختی و دربدری برای یک‌زن و یک عده کودک فراهم سازد. تشویق و ترغیب فراوانی که از طرف ائمه دین به امر ازدواج موقت‌شده است،فلسفه خاصی دارد که عن قریب توضیح خواهم داد.

حرمسرا در دنیای امروز
اکنون ببینیم دنیای امروز با تشکیل حرمسرا چه کرده است.دنیای امروز رسم‌حرمسرا را منسوخ کرده است.دنیای امروز حرمسراداری را کاری ناپسند می‌داند وعامل وجود آن را از میان برده است. اما کدام عامل؟ آیا عامل ناهمواریهای اجتماعی‌را از میان برده است و در نتیجه همه جوانان رو به ازدواج آورده‌اند و از این راه زمینه‌حرمسراسازی را از میان برده است؟

خیر، کار دیگری کرده است؛ با عامل اول یعنی عفاف و تقوای زن مبارزه کرده وبزرگترین خدمت را از این راه به جنس مرد انجام داده است. تقوا و عفاف زن به همان‌نسبت که به زن ارزش می‌دهد و او را عزیز و گرانبها می‌کند،برای مرد مانع شمرده می‌شود.

دنیای امروز کاری کرده است که مرد عیاش این قرن نیازی به تشکیل حرمسرا با آنهمه خرج و زحمت ندارد. برای مرد این قرن از برکت تمدن غرب همه جاحرمسراست. مرد این قرن برای خود لازم نمی‌داند که به اندازه هارون الرشید وفضل بن یحیی برمکی پول و قدرت داشته باشد تا به اندازه آنها جنس زن را در نوعهای‌مختلف و رنگهای مختلف مورد بهره‌برداری قرار دهد.

برای مرد این قرن، داشتن یک اتومبیل سواری و ماهی دو سه هزار تومان در آمد کافی است تا آنچنان وسیله عیاشی و بهره برداری از جنس زن را فراهم کند که‌هارون الرشید هم در خواب ندیده است. هتلها و رستورانها و کافه‌ها از پیشتر آمادگی‌خود را به جای حرمسرا برای مرد این قرن اعلام کرده‌اند.

جوانی مانند عادل کوتوالی در این قرن با کمال صراحت ادعا می‌کند که در آن‌واحد بیست و دو معشوقه در شکلها و قیافه‌های مختلف داشته است.چه از این بهتربرای مرد این قرن!مرد این قرن از برکت تمدن غربی چیزی از حرمسراداری جزمخارج هنگفت و زحمت و دردسر از دست نداده است.

اگر قهرمان‌«هزار و یک شب‌»سر از خاک بردارد و امکانات وسیع عیش و عشرت و ارزانی و رایگانی زن امروز را ببیند، به هیچ وجه حاضر به تشکیل حرمسرا با آنهمه خرج و زحمت نخواهد شد، و از مردم مغرب زمین که او را از زحمت‌حرمسراداری معاف کرده‌اند تشکر خواهد کرد و بی‌درنگ اعلام خواهد کرد تعدد زوجات و ازدواج موقت ملغی، زیرا اینها برای مردان در برابر زنان تکلیف و مسؤولیت‌ایجاد می‌کند.

اگر بپرسید برنده این بازی دیروز و امروز معلوم شد،پس بازنده کیست؟ متاسفانه باید بگویم آن که هم دیروز و هم امروز بازی را باخته است،آن موجودخوش باور و ساده‌دلی است که به نام جنس زن معروف است.

منع خلیفه از ازدواج موقت
ازدواج موقت از مختصات فقه جعفری است;سایر رشته‌های فقهی اسلامی آن رامجاز نمی‌شمارند.من به هیچ وجه مایل نیستم وارد نزاع اسلام بر انداز شیعه و سنی بشوم.در اینجا فقط اشاره مختصری به تاریخچه این مساله می‌کنم.

مسلمانان اتفاق و اجماع دارند که در صدر اسلام ازدواج موقت مجاز بوده است و رسول اکرم در برخی از سفرها که مسلمانان از همسران خود دور می‌افتادند و درناراحتی بسر می‌بردند، به آنها اجازه ازدواج موقت می‌داده است.و همچنین مورداتفاق مسلمانان است که خلیفه دوم در زمان خلافت‌خود نکاح منقطع را تحریم کرد. خلیفه دوم در عبارت معروف و مشهور خود چنین گفت:«دو چیز در زمان پیغمبر روابود، من امروز آنها را ممنوع اعلام می‌کنم و مرتکب آنها را مجازات می‌نمایم: متعه زنها و متعه حج‌».

گروهی از اهل تسنن عقیده دارند که نکاح منقطع را پیغمبر اکرم خودش در اواخر عمر ممنوع کرده بود و منع خلیفه در واقع اعلام ممنوعیت آن از طرف پیغمبر اکرم بوده‌است. ولی چنانکه می‌دانیم عبارتی که از خود خلیفه رسیده است، خلاف این مطلب رابیان می‌کند.

توجیه صحیح این مطلب همان است که علامه کاشف الغطاء بیان کرده‌اند. خلیفه‌از آن جهت‌به خود حق داد این موضوع را قدغن کند که تصور می‌کرد این مساله داخل‌در حوزه اختیارات ولی امر مسلمین است؛ هر حاکم و ولی امری می‌تواند از اختیارات ‌خود به حسب مقتضای عصر و زمان در این گونه امور استفاده کند.

به عبارت دیگر، نهی خلیفه نهی سیاسی بود نه نهی شرعی و قانونی. طبق آنچه ازتاریخ استفاده می‌شود، خلیفه در دوره زعامت، نگرانی خود را از پراکنده شدن صحابه‌در اقطار کشور تازه وسعت‌یافته اسلامی و اختلاط با ملل تازه مسلمان پنهان نمی‌کرد؛ تا زنده بود مانع پراکنده شدن آنها از مدینه بود;به طریق اولی از امتزاج خونی آنها باتازه مسلمانان قبل از آن که تربیت اسلامی عمیقا در آنها اثر کند ناراضی بود و آن راخطری برای نسل آینده به شمار می‌آورد، و بدیهی است که این علت امر موقتی بیش‌نبود. و علت اینکه مسلمین آنوقت زیر بار این تحریم خلیفه رفتند این بود که فرمان‌خلیفه را به عنوان یک مصلحت‌سیاسی و موقتی تلقی کردند نه به عنوان یک قانون‌دائم،و الا ممکن نبود خلیفه وقت‌بگوید پیغمبر چنان دستور داده است و من چنین‌دستور می‌دهم و مردم هم سخن او را بپذیرند.

ولی بعدها در اثر جریانات بخصوصی‌«سیره‌»خلفای پیشین،بالاخص دو خلیفه‌اول، یک برنامه ثابت تلقی شد و کار تعصب به آنجا کشید که شکل یک قانون اصلی به‌خود گرفت.لهذا ایرادی که در اینجا بر برادران اهل سنت ما وارد است‌بیش از آن است‌که بر خود خلیفه وارد است. خلیفه به عنوان یک نهی سیاسی و موقت-نظیر تحریم‌تنباکو در قرن ما-نکاح منقطع را تحریم کرد،دیگران نمی‌بایست‌به آن شکل ابدیت‌بدهند.

بدیهی است که نظریه علامه کاشف الغطاء ناظر بدین نیست که آیا دخالت‌خلیفه‌از اصل صحیح بود یا نبود، و هم ناظر بدین نیست که آیا مساله ازدواج موقت جزءمسائلی است که ولی شرعی مسلمین می‌تواند و لو برای مدت موقت قدغن کند یا نه، بلکه صرفا ناظر بدین جهت است که آنچه در آغاز صورت گرفت‌با این نام و این عنوان بود و به همین جهت مواجه با عکس العمل مخالف از طرف عموم مسلمین‌نگردید.

به هر حال نفوذ و شخصیت‌خلیفه و تعصب مردم در پیروی از سیرت و روش‌کشورداری او سبب شد که این قانون در محاق نسیان و فراموشی قرار گیرد و این سنت‌که مکمل ازدواج دائم است و تعطیل آن ناراحتیها به وجود می‌آورد،برای همیشه‌متروک بماند.

اینجا بود که ائمه اطهار-که پاسداران دین مبین هستند-به خاطر اینکه این سنت‌اسلامی متروک و فراموش نشود آن را ترغیب و تشویق فراوان کردند.امام جعفرصادق علیه السلام می‌فرمود:یکی از موضوعاتی که من هرگز در بیان آن تقیه نخواهم کردموضوع متعه است.

و اینجا بود که یک مصلحت و حکمت ثانوی با حکمت اولی تشریع نکاح منقطع‌توام شد و آن کوشش در احیاء یک‌«سنت متروکه‌»است.به نظر این بنده آنجا که ائمه‌اطهار مردان زندار را از این کار منع کرده‌اند به اعتبار حکمت اولی این قانون است،خواسته‌اند بگویند این قانون برای مردانی که احتیاجی ندارند وضع نشده است،همچنانکه امام کاظم علیه السلام به علی بن یقطین فرمود:

«تو را با نکاح متعه چه کار و حال آنکه خداوند تو را از آن بی‌نیاز کرده است.» و به دیگری فرمود: «این کار برای کسی رواست که خداوند او را با داشتن همسری از این کار بی‌نیازنکرده است.و اما کسی که دارای همسر است،فقط هنگامی می‌تواند دست‌به این‌کار بزند که دسترسی به همسر خود نداشته باشد.»

و اما آنجا که عموم افراد را ترغیب و تشویق کرده‌اند،به خاطر حکمت ثانوی آن‌یعنی‌«احیاء سنت متروکه‌»بوده است زیرا تنها ترغیب و تشویق نیازمندان برای احیاءاین سنت متروکه کافی نبوده است.

این مطلب را به طور وضوح از اخبار و روایات شیعه می‌توان استفاده کرد.

به هر حال آنچه مسلم است این است که هرگز منظور و مقصود قانونگذار اول ازوضع و تشریع این قانون و منظور ائمه اطهار از ترغیب و تشویق به آن این نبوده است‌که وسیله هوسرانی و هوا پرستی و حرمسرا سازی برای حیوان صفتان و یا وسیله‌بیچارگی برای عده‌ای زنان اغفال شده و فرزندان بی‌سرپرست فراهم کنند.

آقای مهدوی نویسنده‌«چهل پیشنهاد»در شماره‌87 مجله زن روز می‌نویسد: «در کتاب الاحوال الشخصیه تالیف شیخ محمد ابو زهره از امیر المؤمنین نقل شده‌است: لا اعلم احدا تمتع و هو محصن الا رجمته بالحجارة.»

آقای مهدوی این عبارت را اینچنین ترجمه کرده‌اند: «هر گاه بدانم شخص نااهلی متعه کرده است، حد زنای محصن را بر او جاری‌ ساخته و سنگسارش خواهم کرد.»

اولا اگر بناست ما در مقابل گفتار امیر المؤمنین علیه السلام تسلیم باشیم، چرا اینهمه ‌روایاتی که از آن حضرت در کتب شیعه و غیر شیعه در باب متعه روایت‌شده کناربگذاریم و به این یک روایت که ناقل آن یکی از علمای اهل تسنن است و سند معلومی‌ ندارد بچسبیم؟

از سخنان بسیار پر ارزش امیر المؤمنین این است که: «اگر عمر سبقت نمی‌جست و متعه را تحریم نمی‌کرد، احدی جز افرادی که سرشتشان منحرف است زنا نمی‌کرد».

یعنی اگر متعه تحریم نشده بود،هیچ کس از نظر غریزه اجبار به زنا پیدا نمی‌کرد;تنهاکسانی مرتکب این عمل می‌شدند که همواره عمل خلاف قانون را بر عمل قانونی‌ترجیح می‌دهند.

ثانیا معنی عبارت بالا این است:«هر گاه بدانم شخص زنداری متعه کرده است،اورا سنگسار می‌کنم‌».من نمی‌دانم چرا آقای مهدوی کلمه‌«محصن‌»را که به معنی مرد زن دار است‌«نااهل‌»ترجمه کرده‌اند.

علیهذا مقصود روایت این است که افراد زندار حق ندارند نکاح منقطع کنند و اگرمقصود این بود که هیچ کس حق ندارد متعه بگیرد،قید«و هو محصن‌»لغو بود. پس این روایت، اگر اصلی داشته باشد،آن نظر را تایید می‌کند که می‌گوید: «قانون متعه برای مردمان نیازمند به زن یعنی افراد مجرد یا افرادی که همسرانشان‌نزدشان نیستند تشریع شده است‌».پس این روایت دلیل بر جواز ازدواج موقت است‌نه دلیل بر حرمت آن.


منبع خبر: کتاب نظام حقوق زن

ارسال شده در توسط
زنان در طول قرون و اعصار متمادى، رنج‏ها و ستم‏هاى فراوانى دیده‏اند و کشیده‏اند که حقیقتا سنگین و دردآور بوده است. این ستم‏ها در اغلب موارد از سوى قانونگذارانى بر آنها تحمیل شده است که با تکیه بر عقل و دانش بشرى و بدون اتّصال به مکتب وحى الهى، به وضع قانون پرداختند و در نتیجه، چنان ظلم‏هایى را در حقّ زنان مرتکب شدند که هنوز هم که هنوز است با شنیدن آن، عرق شرم بر پیشانى انسان نقش مى‏بندد. علّت اشتباهاتشان هم این بود که آنان خود را بى‏نیاز از مکتب وحى مى‏دانستند و با تکیه بر دانش ناقص بشرى مى‏خواستند سعادت انسان ـ این پیچیده‏ترین مخلوق جهان خلقت ـ را تأمین کنند. البتّه بودند سود جویانى که از این فرصت‏ها براى نیل به اهداف ناپاکشان سود مى‏جستند ودر این میان حتّى دست به تحریف دستورها و پیام‏هاى الهى زدند. تورات و انجیل شاهد خوبى بر این ادّعاست. به عنوان مثال، به نظریه تورات تحریف شده، در سفر جامعه، در مورد زن دقت کنید که مى‏گوید: «زن تلخ‏تر از مرگ است.» نیز مى‏گوید: «مردى که نزد خدا صالح و شایسته باشد کسى است که زن نداشته باشد؛... میانِ هزار مرد، یک مرد شایسته پیدا مى‏شود؛ ولى میان تمام زنان عالم، یک زن هم یافت نمى‏شود.»(1) نیز مسیحیّت امروز مى‏گوید: آدمى براى وصول به اعلا درجه کمال، باید تجرّد اختیار کند و همسر نگیرد.(2) این‏ها نمونه‏هایى‏اند از دست اندازى وتحریف حقیقت در مورد زنان؛ امّا نمونه‏اى هم بخوانید از ستم‏هایى که بر زن وارد شده است. «منتسکیو» در کتاب "روح القوانین" مى‏نویسد: «دادگاه‏هاى ژاپن براى کیفر دادن زنان جنایتکار و خاطى، آنها را برهنه در میدان‏هاى عمومى به معرض تماشاى مردم گذاشته، وادارشان مى‏کرد که مانند چهارپایان راه بروند.»(3) آرى، این حقیقت تلخى است که تاریخ به چشم خود دیده است و اتّفاق افتاده است و نیز سرآغازى بود از سوى ما براى بررسى جایگاه و موقعیّت اجتماعى زن در تمدّن‏هاى پیش از اسلام.
ارسال شده در توسط لیلا حق جو
<      1   2   3   4      >