بنابراین، مصداق آیه کریمه: «انى جاعل فى الارض خلیفه» مقام انسانیت بوده و تمامى آنها ایمان راسخ و اعتقاد کامل به مبدأ فیاض دارد، زمینه فیوضات خاصه الهى در وجود آنها بیشتر است. و این زمینه تجلى فیض الهى را فراهم مىگرداند. و انوار قدسیه الهى هر گاهى که از مبدأ فاعلى ظاهر گردید و در مبدأ قابلى هر وجودى که توان قابلش آن را داشته باشد و زمینه آن را فراهم کرده باشد بر آن تجلّى کرده و به منصه ظهور مىرسد. پس اگر مقام خلیفة الهى در میان مردها بیشتر بوده و بیشتر به این مقام نائل گردیده است. و در میان زنها محدود است. سخن از انحصار نیست. و این حکایت از انحصار نمىکند. لذاست که در قرآن کریم در بدوى پیدایش انسان، سخن در محور خلافت بوده و مصداق در آن تعین نشده است. کما اینکه در پایان هستى، سخن از نشر و معاد است، جنس و نوع تعیین نگردیده است.
بلکه، در حقیقت خلافت دو چهره دارد: یک چهره آن خلافتى است که قابل نصب و غصب است. و چهره دیگران نصب و غصب در آن راه ندارد. خلافت در نوع اول همان خلافت ظاهرى است که مقام اجراى و مسئولیت حکومتى و ولایت امرى است که حضرت امیر علیهالسلام در خطبه شقشقیّه سخن از غصب آن گفته است. و در آن نظر امام علیهالسلام در غصب خلافتى نیست که محتواى آن: «انّى جاعل فى الارض خلیفة» باشد. و در این گونه خلافت نصب در کار نیست تا سخن از غصب آن باشد. مقام خلیفة الهى که مقام والاى انسانى است، در همه حال با امام علیهالسلام بوده و هیچ کسى توان غصب آن را ندارد. و زمینه غصب آن براى هیچ سلطهگرى ندارد تا در آن دست یابد.(38)
پس نظرى قیصرى در باب رسیدن به مقامات انسانى و کمالات بشرى اگر رسیدن به خلافت الّهى هم باشد، نوع اول از خلافت است که قابل غصب و نصب نمىباشد. بلکه مقصود همان محصول ریاضتهاى نفسانى است که براى رسیدن به این کمال زندگى انسانى خود را بر آن تنظیم کردهاند.
محى الدّین عربى نیز در این مورد مىگوید: «ان هذه المقامات لیست مخصوصته باالّرجال فقد تکون للنّساء ایضاء...»(39)
و باز در مورد دیگر نیز به نکاتى درباره مقامات عرفانى و معنوى زن اشاره نموده است:
1ـ واصلان به سوى خدا اعم از زن و مرداند و وصول بحق اختصاص به مرد ندارد.(40)
2ـ حیض هیچگونه نقضى براى زنها نیست. حیض پلیدى شیطانى است که اغتسال از آن لازم است. و همه پیش کسوتان طریقت و ریاضت اتفاق دارند که دروغ محض نفوس است. و براى پاک کردن پلیدى دروغ توبه و تزکیه نفوس لازم است.(41)
3ـ در هنگام نماز خواند بر میت مرد و زن، در یک نماز باید زن بطرف قبله نزدیکتر باشد، چون زن محل تکوین فرزند است او به مکوّن حقیقى یعنى خداوند نزدیکتر از مرد است. لذا سزاوارتر است که زن مقدم بر مرد واقع شده و به قبله نزدیکتر باشد، تا فرزند او به فطرت توحیدى تولد سود.(42)
4ـ «رجال لاتلمیهم تجارة و لابیع عن ذکر اللّه» اختصاص بر مردها ندارد و از آیه هیچگونه محجوریت براى زن دیده نمىشود و زن هم مشمول این آیه کریمه مىباشد، گرچند صریحاً اسم زن نیامده است.(43)
5ـ گاهى زن در کمال به درجه مردان مىرسد. و گاهى مرد بطور تنزّل مىکند که از نقض زن نیز پایین مىآید.(44)
پس آنجایى که سخن از رجوع الى اللّه است، منسوب به بدن نمىباشد بلکه مربوط به روح است. و خداوند هم منزّه از قرب و بعد مادى است. هر کسى در هر شرایط او را بخواند او قریب است: «اذ اسئلک عبادى عنّى فانى قریب...»(45) و هم چنین: «من عمل صالحاً من ذکراً او انثى و هو مؤمن فلنحینّه حیواه طیبّه»(46) رسیدن به زندگى پاک و طیّب، فقط دو چیز نقش دارد: یکى حسن فعلى به نام «عمل صالح» و دیگر حسن فاعلى به نام «مؤمن بودن روح» خواه بدن مؤنث باشد، خواه مذکر بوسیله این دو نقش است که حیات طیب را به بار مىآورد. بنابراین، وقتى در بدوى خلقت سخن از انسان و انسانیت است، در مسیرى تکاملى نیز انسان و مقام انسانیت است که محدود به جنس و صنف نمىشود.