سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زن وسیاست

امروز اوّل ذی الحجّه ـ سالروز پیوند علی (ع) و فاطمه (س)ـ است ؛ با سر گرفتن این ازدواج قرار است 11 نور از سلالهء زهرای اطهر زاده شود ، چگونگی و مراسم و قول و قرار ها را شنیده ام ـ امّا اینکه ما چه کنیم تا نزدیکتر شویم به این نورانیّت ؟

 

نمی دونم توی این دوران که هر از گاهی سیمان و دیوار و ... جای مهر و محبّت رو توی خونه ها گرفته ـ چطور باید از ازدواج و معیارهاش و ..... حرف زد ؟ چطور باید همسری رو انتخاب کرد که فرزندانی خوب ... ؟ ساده ازواج کردن یعنی چی ؟ نمی دونم شوهر کردن و زن گرفتن کجای این عهد الهی جا می گیره وقتی فقط دیدمون سالن شب عروسی و ماندگاری یه شب از هزاران شب زندگیمونه و یا جهیزیه آنچنانی که روی داماد بنده خدا کم بشه و جیب پدر زن ( که بعد از ازدواج دخترش) خالی بشه و .................. 

 

پیوند مهر و ماه

ازدواج یکى از هدفهاى طبیعت است

اصل پیوستگى بین زن و مرد امرى سفارشى و تحمیلى نیست، بلکه از امورى است که طبیعت‏بشرى بلکه طبیعت‏حیوانى، با رساترین وجه آن را توجیه و بیان مى‏کند و از آنجا که اسلام دین فطرت است طبعا این امر را تجویز کرده است، (و بلکه مقدار طبیعیش را مورد تاکید هم قرار داده).

و عمل تولید نسل و همچنین جوجه‏گذارى که از اهداف و مقاصد طبیعت است‏خود تنها عامل و سبب اصلى است که این پیوستگى را در قالب ازدواج ریخته و آن را از اختلاطهاى بى‏بندوبار و از صرف نزدیکى کردن در آورده تا شکل ازدواج توام با تعهد به آن بدهد.و به همین جهت مى‏بینیم حیواناتى که تربیت فرزندشان به عهده والدین است، زن و مرد و به عبارت دیگر نر و ماده خود را نسبت‏به یکدیگر متعهد مى‏دانند، همانند پرندگان که ماده آنها مسؤول حضانت و پرورش تخم و تغذیه و تربیت جوجه است و نر آنها مسؤول رساندن آب و دانه به آشیانه.

و نیز مانند حیواناتى که در مساله تولید مثل و تربیت فرزند احتیاج به لانه دارند، ماده آنها در ساختن لانه و حفظ آن نیاز به همکارى نر دارد که اینگونه حیوانات براى امر تولید مثل روش ازدواج را انتخاب مى‏کنند و این خود نوعى تعهد و ملازمت و اختصاص بین دو جفت نر و ماده را ایجاب مى‏کند و آن دو را به یکدیگر مى‏رساند و نیز به یکدیگر متعهد مى‏سازد و در حفظ تخم ماده و تدبیر آن و بیرون کردن جوجه از تخم و همچنین تغذیه و تربیت جوجه‏ها شریک مى‏کند، و این اشتراک مساعى همچنان ادامه دارد تا مدت تربیت اولاد به پایان رسیده و فرزند روى پاى خود بایستد و از پدر و مادر جدا شود، و دوباره نر و ماده ازدواج نموده، ماده مجددا تخم بگذارد و...

پس عامل نکاح و ازدواج همانا تولید مثل و تربیت اولاد است، و مساله اطفاى شهوت و یا اشتراک در اعمال زندگى چون کسب و زراعت و جمع کردن مال و تدبیر غذا و شراب و وسایل خانه و اداره آن امورى است که از چهار چوب غرض طبیعت و خلقت‏خارج است و تنها جنبه مقدمیت داشته و یا فواید دیگرى غیر از غرض اصلى بر آنها مترتب مى‏شود.

آزادى‏هاى جنسى بر خلاف سنت طبیعت است

از این جا روشن مى‏گردد که آزادى و بى بند و بارى در اجتماع زن و مرد به اینکه هر مردى به هر زنى که خواست در آویزد و هر زنى به هر مردى که خواست کام دهد و این دو جنس در هر زمان و هر جا که خواستند با هم جمع شوند، و عینا مانند حیوانات زبان بسته، بدون هیچ مانع و قید و بندى نرش به ماده‏اش بپرد، همانطور که تمدن غرب وضع آنان را به تدریج‏به همین جا کشانیده، زنا و حتى زناى با زن شوهردار متداول شده است.

و همچنین جلوگیرى از طلاق و تثبیت ازدواج براى ابد بین دو نفرى که توافق اخلاقى ندارند و نیز ممنوع کردن زن از اینکه همسر مثلا دیوانه‏اش را ترک گفته، با مردى سالم ازدواج کند، و محکوم ساختن او که تا آخر عمر با شوهر دیوانه‏اش بگذارند.

و نیز لغو و بیهوده دانستن توالد و خوددارى از تولید نسل و شانه خالى کردن از مسؤولیت تربیت اولاد، و نیز مساله اشتراک در زندگى خانه را مانند ملل پیشرفته و متمدن امروز زیربناى ازدواج قرار دادن، و نیز فرستادن شیرخواران به شیر خوارگاههاى عمومى براى شیر خوردن و تربیت‏یافتن، همه و همه بر خلاف سنت طبیعت است و خلقت‏بشر به نحوى سرشته شده که با سنت‏هاى جدید منافات دارد.

بله حیوانات زبان بسته که در تولد و تربیت، به بیش از آبستن شدن مادر و شیر دادن و تربیت کردن او یعنى با او راه برود، و دانه بر چیدن و یا پوزه به علف زدن را به او بیاموزد، احتیاجى ندارند طبیعى است که احتیاجى به ازدواج و مصاحبت و اختصاص نیز ندارد، ماده‏اش هر حیوانى که مى‏خواهد باشد، و نر نیز هر حیوانى که مى‏خواهد باشد، چنین جاندارانى در جفت گیرى آزادى دارند، البته این آزادى هم تا حدى است که به غرض طبیعت‏یعنى حفظ نسل ضرر نرساند.

مبادا خواننده عزیز خیال کند که خروج از سنت‏خلقت و مقتضاى طبیعت اشکالى ندارد، چون نواقص آن با فکر و دیدن برطرف مى‏شود، و در عوض لذائذ زندگى و بهره‏گیرى از آن بیشتر مى‏گردد، و براى رفع این توهم مى‏گوئیم این توهم از بزرگترین اشتباهات است، زیرا این بنیه‏هاى طبیعى که یکى از آنها بنیه انسانیت و ساختمان وجودى او است مرکباتى است تالیف شده از اجزائى زیاد که باید هر جزئى در جاى خاص خود و طبق شرایط مخصوصى قرار گیرد، طورى قرار گیرد که با غرض و هدفى که در خلقت و طبیعت مرکب در نظر گرفته شده، سازگار باشد، و دخالت هر یک از اجزا در بدست آمدن آن غرض و به کمال رساندن نوع، نظیر دخالتى است که هر جزء از معجون و داروهاى مرکب دارد و شرایط و موفقیت هر جزء، نظیر شرایط و موفقیت اجزاى دارو است که باید وصفى خاص و مقدارى معین و و وزن و شرایطى خاص داشته باشد، که اگر یکى از آنچه گفته شد نباشد و یا کمترین انحرافى داشته باشد اثر و خاصیت دارو هم از بین مى‏رود(و چه بسا در بعضى از موارد مضر هم بشود).

از باب مثال انسان موجودى است طبیعى و داراى اجزائى است که بگونه‏اى مخصوص ترکیب‏یافته است و این ترکیبات طورى است که نتیجه‏اش مستلزم پدید آمدن اوصافى در داخل و صفاتى در روح و افعال و اعمالى در جسمش مى‏گردد، و بنا بر این فرض اگر بعضى از افعال و اعمال او از آن وصف و روشى که طبیعت‏برایش معین کرده منحرف شود، و خلاصه انسان روش عملى ضد طبیعت را براى خود اتخاذ کند، قطعا در اوصاف او اثر مى‏گذارد، و او را از راه طبیعت و مسیر خلقت‏به جائى دیگر مى‏برد، و نتیجه این انحراف بطلان ارتباطى است که او با کمال طبیعى خود و با هدفى که دارد، به حسب خلقت در جستجوى آن است.

و ما اگر در بلاها و مصیبتهاى عمومى که امروز جهان انسانیت را فرا گرفته و اعمال و تلاشهاى او را که به منظور رسیدن به آسایش و سعادت زندگى انجام مى‏شود بى نتیجه کرده و انسانیت را به سقوط و انهدام تهدید مى‏کند بررسى دقیق کنیم، خواهیم دید که مهمترین عامل در آن مصیبتها، فقدان و از بین رفتن فضیلت تقوا و جایگزینى به بى شرمى و قساوت و درندگى و حرص است، و بزرگترین عامل آن بطلان و زوال، و این جایگزینى، همانا آزادى بى حد، و افسار گسیختگى، و نادیده گرفتن نوامیس طبیعت در امر زوجیت و تربیت اولاد است، آرى سنت اجتماع در خانه و تربیت فرزند(از روزى که فرزند به حد تمیز مى‏رسد تا به آخر عمر)در عصر حاضر قریحه رافت و رحمت و فضیلت عفت و حیا و تواضع را مى‏کشد.

و اما اینکه توهم کرده بودند که ممکن است آثار شوم نامبرده از تمدن عصر حاضر را با فکر و رؤیت از بین برد، در پاسخ باید گفت: هیهات که فکر بتواند آن آثار را از بین ببرد، زیرا فکر هم مانند سایر لوازم زندگى وسیله‏اى است که تکوین آن را ایجاد کرده و طبیعت آن را وسیله‏اى قرار داده، براى اینکه آنچه از مسیر طبیعت‏خارج مى‏شود به جایش برگرداند، نه اینکه آنچه طبیعت و خلقت انجام مى‏دهد باطلش سازد و با شمشیر طبیعت‏خود طبیعت را از پاى در آورد، شمشیرى که طبیعت در اختیار انسان گذاشت تا شرور را از آن دفع کند و معلوم است که اگر"فکر"که یکى از وسایل طبیعت است در تایید شؤون فاسد طبیعت‏بکار برود، خود این وسیله هم همانند دیگر وسایل فاسد و منحرف خواهد شد و لذا مى‏بینید که انسان امروز هر چه با نیروى فکر آنچه از مفاسد را که فسادش اجتماع بشر را تهدید کرده، اصلاح مى‏کند.همین اصلاح خود نتیجه‏اى تلخ‏تر و بلائى دردناک‏تر را به دنبال مى‏آورد، بلائى که هم دردناک‏تر و هم عمومى‏تر است.

بدون فضائل نفسانى زندگى اجتماعى بشر از هم مى‏پاشد

بله، چه بسا گوینده‏اى از طرفداران این فکر بگوید که: صفات روحى که نامش را " فضائل نفسانى" مى‏نامند، چیزى جز بقایاى دوران اساطیر و افسانه‏ها و توحش نیست و اصلا با زندگى انسان مترقى امروز هیچ گونه سازشى ندارد، از باب نمونه: "عفت"، " سخاوت"، "حیا"، "رافت"و"راستگوئى"را نام مى‏بریم، مثلا عفت، نفس را بى جهت از خواهشهاى نفسانى باز داشتن است و سخاوت از دست دادن حاصل و دست رنج آدمى است که در راه کسب و بدست آوردنش زحمتها و محنتهاى طاقت‏فرسا را متحمل شده است و علاوه بر این مردم را تن‏پرور و گدا و بیکاره بار مى‏آورد.همچنین شرم و حیا ترمز بیهوده‏اى است که نمى‏گذارد آدمى حقوق حقه خود را از دیگران مطالبه کند و یا آنچه در دل دارد بى پرده اظهار کند.و رافت و دلسوزى که نقیصه بودنش احتیاج به استدلال ندارد، زیرا ناشى از ضعف قلب است، و راستگوئى نیز امروز با وضع زندگى سازگار نیست.

و همین منطق، خود از نتائج و ره‏آوردهاى آن انحرافى است که مورد گفتار ما بود، چون این گوینده توجه نکرده به اینکه این فضائل در جامعه بشرى از واجبات ضروریه‏اى است که اگر از اجتماع بشرى رخت‏بربندد، بشر حتى یک ساعت نیز نمى‏تواند به صورت جمعى زندگى کند.

اگر این خصلت‏ها از بشر برداشته شود و هر فرد از انسان به آنچه متعلق به سایرین است تجاوز نموده، مال و عرض و حقوق آنان را پایمال کند، و اگر احدى از افراد جامعه نسبت‏به آنچه مورد حاجت جامعه است‏سخا و بخشش ننماید، و اگر احدى از افراد بشر در ارتکاب اعمال زشت و پایمال کردن قوانینى که رعایتش واجب ست‏شرم نکند، و اگر احدى از افراد نسبت‏به افراد ناتوان و بیچاره چون اطفال و دیوانگان که در بیچارگى خود هیچ گناهى و دخالتى ندارند رافت و رحمت نکند، و اگر قرار باشد که احدى به احدى راست نگوید و در عوض همه بهم دروغ بگویند، و همه به هم وعده دروغ بدهند، معلوم است که جامعه بشریت در همان لحظه اول متلاشى گشته و بقول معروف"سنگ روى سنگ قرار نمى‏گیرد".

پس جا دارد که این گوینده حداقل این مقدار را بفهمد که این خصال نه تنها از میان بشر رخت‏بر نبسته، بلکه تا ابد هم رخت‏بر نمى‏بندد و بشر طبعا و بدون سفارش کسى به آن تمسک جسته، تا روزى که داعیه"زندگى کردن دستجمعى"در او موجود است آن خصلت‏ها را حفظ مى‏کند.

تنها چیزى که در باره این خصلتها باید گفت و در باره آن سفارش و پند و اندرز کرد، این است که باید این صفات را تعدیل کرده و از افراط و تفریط جلوگیرى نمود تا در نتیجه با غرض طبیعت و خلقت در دعوت انسان به سوى سعادت زندگى موافق شود، (که اگر تعدیل نشود و به یکى از دو طرف افراط و یا تفریط منحرف گردد، دیگر فضیلت نخواهد بود)و اگر آنچه از صفات و خصال که امروز در جوامع مترقى فضیلت پنداشته شده، فضیلت انسانیت‏بود، یعنى خصالى تعدیل شده بود، دیگر این همه فساد در جوامع پدید نمى‏آورد و بشر را به پرتگاه هلاکت نمى‏افکند بلکه بشر را در امن و راحتى و سعادت قرار مى‏داد.

حال به بحثى که داشتیم برگشته و مى‏گوئیم: اسلام امر ازدواج را در موضع و محل طبیعى خود قرار داده، نکاح را حلال و زنا و سفاح را حرام کرده و علاقه همسرى و زناشوئى را بر پایه تجویز جدائى(طلاق)قرار داده، یعنى طلاق و جدا شدن زن از مرد را جایز دانسته و نیز به بیانى که خواهد آمد این علقه را بر اساسى قرار داده که تا حدودى این علاقه را اختصاصى مى‏سازد، و از صورت هرج و مرج در مى‏آورد و باز اساس این علقه را یک امر شهوانى حیوانى ندانسته، بلکه آن را اساسى عقلانى یعنى مساله توالد و تربیت دانسته و رسول گرامى در بعضى از کلماتش فرموده: "تناکحوا تناسلوا تکثروا..."(یعنى نکاح کنید و نسل پدید آورید و آمار خود را بالا ببرید).

اسلام مردان را بر زنان استیلا داده است: اگر ما در نحوه جفت گیرى و رابطه بین نر و ماده حیوانات مطالعه و دقت کنیم خواهیم دید که بین حیوانات نیز در مساله جفت گیرى، مقدارى و نوعى و یا به عبارت دیگر بوئى از استیلاى نر بر ماده وجود دارد و کاملا احساس مى‏کنیم که گوئى فلان حیوان نر خود را مالک آلت تناسلى ماده، و در نتیجه مالک ماده مى‏داند و به همین جهت است که مى‏بینیم نرها بر سر یک ماده با هم مشاجره مى‏کنند، ولى ماده‏ها بر سر یک نر به جان هم نمى‏افتند، (مثلا یک الاغ و یا سگ و یا گوسفند و گاو ماده وقتى مى‏بینند که نر به ماده‏اى دیگر پریده، هرگز به آن ماده حمله‏ور نمى‏شود، ولى نر این حیوانات وقتى ببیند که نر ماده را تعقیب مى‏کند خشمگین مى‏شود به آن نر حمله مى‏کند).

و نیز مى‏بینیم آن عملى که در انسانها نامش خواستگارى است، در حیوانها هم ( که در هر نوعى به شکلى است) از ناحیه حیوان نر انجام مى‏شود و هیچگاه حیوان ماده‏اى دیده نشده که از نر خود خواستگارى کرده باشد و این نیست مگر به خاطر اینکه حیوانات با درک غریزى خود، درک مى‏کنند که در عمل جفت گیرى که با فاعل و قابلى صورت مى‏گیرد، فاعل نر، و قابل(مفعول)ماده است و به همین جهت ماده، خود را ناگزیر از تسلیم و خضوع مى‏داند.

و این معنا غیر از آن معنائى است که در نرها مشاهده مى‏شود که نر مطیع در مقابل خواسته‏هاى ماده مى‏گردد(چون گفتگوى ما تنها در مورد عمل جفت گیرى و برترى نر بر ماده است و اما در اعمال دیگرش از قبیل بر آوردن حوائج ماده و تامین لذتهاى او، نر مطیع ماده است)، و برگشت این اطاعت(نر از ماده)به مراعات جانب عشق و شهوت و بیشتر لذت بردن است، (هر حیوان نرى از خریدن ناز ماده و بر آوردن حوائج او لذت مى‏برد)پس ریشه این اطاعت قوه شهوت حیوان است و ریشه آن تفوق و مالکیت قوه فحولت و نرى حیوان است و ربطى به هم ندارند.

و این معنا یعنى لزوم شدت و قدرتمندى براى جنس مرد و وجوب نرمى و پذیرش براى جنس زن چیزى است که اعتقاد به آن کم و بیش در تمامى امت‏ها یافت مى‏شود، تا جائى که در زبانهاى مختلف عالم راه یافته بطورى که هر شخص پهلوان و هر چیز تسلیم ناپذیر را "مرد"، و هر شخص نرمخو و هر چیز تاثیر پذیر را"زن"مى‏نامند، مثلا مى‏گویند: شمشیر من مرد است‏ یعنى برنده است، یا فلان گیاه نر و یا فلان مکان نر است، و...

و این امر در نوع انسان و در بین جامعه‏هاى مختلف و امت‏هاى گوناگون فى الجمله جریان دارد، هر چند که مى‏توان گفت جریانش(با کم و زیاد اختلاف)در امت‏ها متداول است.و اما اسلام نیز این قانون فطرى را در تشریع قوانینش معتبر شمرده و فرموده: "الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض" (1) ، و با این فرمان خود، بر زنان واجب کرد که درخواست مرد را براى همخوابى اجابت نموده و خود را در اختیار او قرار دهند.

پى‏نوشت: 1. مردان مستولى و سرپرست زنان هستند به جهت آن برترى که خداى تعالى بعضى را بر بعضى دیگر داده. سوره نسا، آیه 34.

 کتاب: ترجمه المیزان، ج 4، ص 285

نویسنده: علامه طباطبایى

منبع :وبلاگ ای تشنه لب 


ارسال شده در توسط لیلا حق جو