بنابراین، مصداق آیه کریمه: «انى جاعل فى الارض خلیفه» مقام انسانیت بوده و تمامى آنها ایمان راسخ و اعتقاد کامل به مبدأ فیاض دارد، زمینه فیوضات خاصه الهى در وجود آنها بیشتر است. و این زمینه تجلى فیض الهى را فراهم مىگرداند. و انوار قدسیه الهى هر گاهى که از مبدأ فاعلى ظاهر گردید و در مبدأ قابلى هر وجودى که توان قابلش آن را داشته باشد و زمینه آن را فراهم کرده باشد بر آن تجلّى کرده و به منصه ظهور مىرسد. پس اگر مقام خلیفة الهى در میان مردها بیشتر بوده و بیشتر به این مقام نائل گردیده است. و در میان زنها محدود است. سخن از انحصار نیست. و این حکایت از انحصار نمىکند. لذاست که در قرآن کریم در بدوى پیدایش انسان، سخن در محور خلافت بوده و مصداق در آن تعین نشده است. کما اینکه در پایان هستى، سخن از نشر و معاد است، جنس و نوع تعیین نگردیده است.
بلکه، در حقیقت خلافت دو چهره دارد: یک چهره آن خلافتى است که قابل نصب و غصب است. و چهره دیگران نصب و غصب در آن راه ندارد. خلافت در نوع اول همان خلافت ظاهرى است که مقام اجراى و مسئولیت حکومتى و ولایت امرى است که حضرت امیر علیهالسلام در خطبه شقشقیّه سخن از غصب آن گفته است. و در آن نظر امام علیهالسلام در غصب خلافتى نیست که محتواى آن: «انّى جاعل فى الارض خلیفة» باشد. و در این گونه خلافت نصب در کار نیست تا سخن از غصب آن باشد. مقام خلیفة الهى که مقام والاى انسانى است، در همه حال با امام علیهالسلام بوده و هیچ کسى توان غصب آن را ندارد. و زمینه غصب آن براى هیچ سلطهگرى ندارد تا در آن دست یابد.(38)
پس نظرى قیصرى در باب رسیدن به مقامات انسانى و کمالات بشرى اگر رسیدن به خلافت الّهى هم باشد، نوع اول از خلافت است که قابل غصب و نصب نمىباشد. بلکه مقصود همان محصول ریاضتهاى نفسانى است که براى رسیدن به این کمال زندگى انسانى خود را بر آن تنظیم کردهاند.
محى الدّین عربى نیز در این مورد مىگوید: «ان هذه المقامات لیست مخصوصته باالّرجال فقد تکون للنّساء ایضاء...»(39)
و باز در مورد دیگر نیز به نکاتى درباره مقامات عرفانى و معنوى زن اشاره نموده است:
1ـ واصلان به سوى خدا اعم از زن و مرداند و وصول بحق اختصاص به مرد ندارد.(40)
2ـ حیض هیچگونه نقضى براى زنها نیست. حیض پلیدى شیطانى است که اغتسال از آن لازم است. و همه پیش کسوتان طریقت و ریاضت اتفاق دارند که دروغ محض نفوس است. و براى پاک کردن پلیدى دروغ توبه و تزکیه نفوس لازم است.(41)
3ـ در هنگام نماز خواند بر میت مرد و زن، در یک نماز باید زن بطرف قبله نزدیکتر باشد، چون زن محل تکوین فرزند است او به مکوّن حقیقى یعنى خداوند نزدیکتر از مرد است. لذا سزاوارتر است که زن مقدم بر مرد واقع شده و به قبله نزدیکتر باشد، تا فرزند او به فطرت توحیدى تولد سود.(42)
4ـ «رجال لاتلمیهم تجارة و لابیع عن ذکر اللّه» اختصاص بر مردها ندارد و از آیه هیچگونه محجوریت براى زن دیده نمىشود و زن هم مشمول این آیه کریمه مىباشد، گرچند صریحاً اسم زن نیامده است.(43)
5ـ گاهى زن در کمال به درجه مردان مىرسد. و گاهى مرد بطور تنزّل مىکند که از نقض زن نیز پایین مىآید.(44)
پس آنجایى که سخن از رجوع الى اللّه است، منسوب به بدن نمىباشد بلکه مربوط به روح است. و خداوند هم منزّه از قرب و بعد مادى است. هر کسى در هر شرایط او را بخواند او قریب است: «اذ اسئلک عبادى عنّى فانى قریب...»(45) و هم چنین: «من عمل صالحاً من ذکراً او انثى و هو مؤمن فلنحینّه حیواه طیبّه»(46) رسیدن به زندگى پاک و طیّب، فقط دو چیز نقش دارد: یکى حسن فعلى به نام «عمل صالح» و دیگر حسن فاعلى به نام «مؤمن بودن روح» خواه بدن مؤنث باشد، خواه مذکر بوسیله این دو نقش است که حیات طیب را به بار مىآورد. بنابراین، وقتى در بدوى خلقت سخن از انسان و انسانیت است، در مسیرى تکاملى نیز انسان و مقام انسانیت است که محدود به جنس و صنف نمىشود.
«احبّک حبّین حبّ الهوا...» محبّت من بتو این است که شما را اهل محبّت یافتم و شما اهل آن هستید. گاهى دوستى از ذکر است و گاهى بخاطر آن است که کشف حجاب کردى و ماوراى حجاب را به من نمودى. و براى این دو دوستى من حمد دارم. امّا در حقیقت نه حمد براى دوستى اول و نه حمد براى دوستى دوم، مال من نیست. چون خود این حمد توفیقى و یا نعمتى است از ناحیه خدا، پس هر دو محبّت از آن توست.
3ـ رابعه دختر اسماعیل
در طول تاریخ از این گونه زنهاى نمونه که داراى مقامات معنوى بوده است زیاد است. زنهایى بودهاند که همردیف اویس قرنى بوده امّا بخاطر اینکه مطرح نشده گمنام ماندهاند.(32) و در شرح حال این بانو رسیده است(33) که او بخاطر آن حالا معنوى داشته شعرهاى بلند درباره محبوب خود مىگفته است. و همه را متحیّر و سرگردان کردهاند که این محبوب کیست. تا اینکه مولاى او بخاطر سوء ظن که باو پیدا مىکرده و اندوه و حزن را درک نمىکرده است. او را به تیمارستان مىاندازد.تا اینکه بعضى از عرفاى نامدار آن عصر به دیدار او به تیمارستان رسیده و حالات او را از نزدیک مشاهده مىکند و مىبیند که او دیوانه نیست. و او فناى در عشق الهى است که به جز او را نمىبیند. و در فراق آن محبوب یکتایش اشعار بلندى مىسراید و ضجّه مىزند. و سرانجام او را آزاد مىکند. و دانستید که راه دل و عرفان مخصوص مردها نیست و زنان نیز در این راه طى طریق مىکنندد و براساس همین نکته است که گفته شده:
«لو کان الرّجال کمن ذکرنا لفضّلت النساء على الّرجال، و لاتأنیث لاسم الشمس عیب و لالتّذکیر فخر لهلال»(34) یعنى اگر مرد و زن همین است که در جامعه ماست، و همین است که ما اوصاف آنرا بیان نمودیم، زنان بمراتب بالاتر از مردانند. دُرست است که شمس مؤنث است و قمر مذکر. اما این به سوى کمال راه براى زن و مرد یکسان باز است و هیچ فرقى در این مسیر بین آنها نیست. لذا وقتى از عارفى پرسیدند: «ابدال» چند نفرند؟ فرمودند: «اربعون نفساً» ابدال چهل تن هستند. و سوال کردند که: چرا نگفتید: «اربعون رجلاً» چهل مردند، و گفتید چهل نفساند؟ در جواب گفت: اولاً: همه اینها مرد نیستند، بلکه در بین آنها زنان هم هستند. و ثانیاً: کسى که بمقام ابدال نائل مىآید انسان است. و انسان بودن اختصاص به زن تنها و یا مرد ندارد. ـ ابدال در اصطلاح سالکانى هستند که تحت تدبیر شخص معین نیستند و بتنهایى این راه طى مىکند ـ گر چند سخت است ولى رفتنى است.(35)
و هم چنین در حالات این بانو «رابعه اسماعیل» آمده است(36) که اگر چنانچه حالى براى او پیش مىآمد اهل بهشت را مىدید و مىگفت: اهل بهشت را مىبینم که در حال رفت و آمد است. و بسا حورالعینهایى را مىبینم که خود را از من مىپوشاند.
بنابراین هر کسى اعم از زن و یا مرد، قدم اخلاص در راه تزکیه نفس بردارد و در این مسیر از وسیله نیایش بهره گرفته و از سلاح «اعنى على البکاء» برخوردار باشد بجاى خواهد رسید که نمونههایى از آن باز گردید.
1ـ رابعه شامیه
زنانى بودهاند که رابعه نامگذارى شده است. ولى در سرّى این نامگذارى وجوهى ذکر نمودهاند. یکى از وجوه این است که دختر چهارم خانواده را، رابعه مىگفتند.(29)
رابعه شامیه همسر احمد بن ابى الحورا است که فضیلت و کرامت این بانو را بسیار بیان داشته است. و از زبان همسرش آمده است(30): وقتى که سفره غذا گسترده مىشد، رابعه به من گفت: بخور «فانّها ما نضجت الّا بالتّسبیح» این غذا با تسبیح پخته شده است.
سخن در این است که منظور از این جمله چیست؟ آیا منظور این است که در هنگام پختن غذا تسبیتح مىگفته است ـ نظیر سخنى که درباره بعضى از مجتهدین آمده است که من او را شیر ندادم مگر اینکه بنام خدا ـ یعنى هنگام شیر دادن سبحان الله مىگفتم. و یا اینکه منظور این است که این غذا با تسبیح درست شده و ایجاد گردیده است. که در هر دو صورت محال نیست استبعاد عقلى ندارد. زیرا نمونههایى از آن در موجود ممکن در قصص قرآنى آمده است که از جمله داستان حضرت علیهالسلام است که هرگاهى که حضرت زکریا علیهالسلام بر او وارد مىشد روزى خاص در حضور او مىدید. و یک چنین مقامى براى موجود ممکن بعید نیست که داشته باشد. اگر در قرآن کریم: «اذکر فى الکتاب موسى و...» آمده است. «اذکر فى الکتاب مریم» هم آمده است. لذا راه انحصارى نبوده و زن هم در باب سیر الى اللّه، اگر قدم بصداقت و اخلاص بگذارد، هیچگونه کمبودى از نگاه زن بودن در این راه نخواهد داشت. و زن هم مىتواند بالاترین قلّه تعبّد و بندگى الهى را طى کرد. و به مقامات کمال انسانى رسید.
و هم چنین همسر رابعه شامیه حالات مختلفى را براى این زن نقل کرده است و مىگوید: او حالات گوناگون قبلى داشت و این حالات در قلب او ظهور پیدا مىکرد. گاهى وارده حبّ، گاهى وارده خوف و گاهى هم وارده امید باو رخ مىداد و براى هر وارده سخنى به تناسب مىگفت و گاهى حبّ خدا بر او وارد مىشد و مىگفت:
خداوندا تو دوست منى، گر چند از چشم بدنم پوشیدهاى، امّا کجا از قلبم تو غائب مىگرددى. و گاهى هم در حال انس با خدا بسرمىبرد و براى شعر مىسرود و مىگفت: «دلم را همسخن با ت نمودم و جسمم با دیگران است. جسم و بدنم در مجلس نشسته همنشین دیگران و با آنها مؤانس است. و قلبم با دوست انیسم مؤنس است. و گاهى براى او حالت خوف وارد مىشد که در این باره اشعار به آن مناسبت مىسرود. پس اگر قلبى، به حبّى الهى متمیّن شده و ظرف حجّت او گردید، دیگر جاى براى اغیار نمىماند. روح و جان او آمیخته با عشق الهى شده و مصداق آن مىگردد که: «من در میان جمع و دلم جاى دیگر است».
6ـ بلقیس و مدیریت سالم
مدیریت اجتماعى و آیین حکومتدار صحیح یکى از اصول اساسى زندگى بشرى و آسایش آن است. زیرا زندگى سالم که بدور از هرگونه دغدغههاى اجتماعى بوده و امنیّت و آسایش جامعه را بدنبال داشته باشد، نشأت گرفته از مدیریت صحیح و سالم مىباشد. و مدیریت صحیح و سالم است که جامعه در سایه آن بکمال رسیده و سعادت خود در مىیابد.
مولانا، از میان قصههاى قرآنى، به داستان ملکه سباء پرداخته است. و به نمونههایى از مدیریت سالم اشاره کرده است. که از آن میان مدیریت صحیح بلقیس این است که بیانگر عقل سلیم او مىباشد. پس از آنکه حضرت سلیمان علیهالسلام نامه باو فرستاده و او را به یکتاپرستى دعوت نمود، او بدون اینکه عکسالعمل بىمورد از خود نشان دهد و دعوتنامه حضرت سلیمان علیهالسلام را منافى با مقام خود بداند، از راه صحیح وارد شده جریان نامه را با مشاورین در میان گذاشت. و سپس از راهى وارد مىشود تا حقانیت حضرت سلیمان را آزمایش نماید. و بفهمد که واقعاً او فرستاده مىباشد و او را به یکتاپرستى مىخواند، یا اینکه از حقیقت برخوردار نبوده و چشم طمع به قدرت و حکومت او دارد. و براى روشن شدن حقیقت، در مرحله اول هدایایى به حضرت سلیمان فرستاد، تا بداند که او چگونه عکس العمل از خود نشان مىدهد. و اگر هدایا را پذیرفت و خوشحال شد، معلوم است که دعوت او براى یکتاپرستى نبوده بلکه براى طمعورزیهاى دنیایى بوده است. و در این صورت باید با تدبیر دیگر وارد کار شد. وقتى که هدایا بدست حضرت سلیمان علیهالسلام مىرسید، نه تنها از آن استقبال نکرده بلکه به فرستاده بلقیس مىفهماند که ما اهل این گونه کارها نیستیم، اگر شما از اینگونه هدایا لازم داشته باشید، بهتر از آن را به شما خواهیم داد. آنگاه است که بلقیس به حقیقت رسیده و به او را فرستاده یکتا دانسته و بر آن شد که نزد حضرت سلیمان برود. از اینجاست که مولانا مىگوید:
رحمت صد تو بر آن بلقیس باد
که خدایش عقل صد مرده نداد(22)
عقل مرده در بیت مولانا، حکایت از مضمون حدیثى دارد که از انسان جاهل و بىتدبیر به مرده یاد کرده است: «العاقل احیاء بین الاموات».(23)
و کلمه «صد» نشانه کثرت است. یعنى چه بسیار انسانهایى که از عقل سلیم برخوردار نبوده و تدبیر عاقلانه نداشته است. و صد رحمت بر این بلقیس باد که از راه عقل وارد شده و عمل عاقلانه از خود بر جا گذاشت. و دیگر اینکه، ستایش عقل بلقیس از اینجا پیداست که در محدوده حواس ظاهرى گرفتار نشد و در هُدهُد حقیقت را فراتر از ظاهر دریافت.(24)
امام خمینى رحمهالله که خود از سالکان وارسته و عاشق کوى وصال حق بود، با ریاضتهاى صحیح انسانى به حقیقت رسید. محبوب خود را دریافت و بکمال به او ایمان آورد. مقامها و نام نشانهاى دنیاى او را مسیر منحرف نکرد، تا اینکه با کمال اطمینان به سوى حق شتافت. او رسیدن به این آرزوى عاشقانه، آنرا تشبیه بکار رسیدن بلقیس و بارگاه حضرت سلیمان مىکند و مىفرماید:
«گر بار عشق را رضا مىکشى چه باک خاور بجا نبود و باختر نبود
بلقیسوار گر در عشقش نمىزدم ما را به بارگاه سلیمان گذر نبود»(25)
نامه حضرت سلیمان علیهالسلام که وعدهاش با وعید آمیخته بود و تمدیدش با نوید همراه بود، به ملکه سباء رسید. او براى پذیرش حق آماده شد. در حالى که آن زن قدرتش از سلاطین دیگر کمتر نبود. حضرت سلیمان علیهالسلام قبلاً نامههایى به سلاطین که مرد بود فرستاده بود. امّا او عاقل از مرد دیده شد. و عاقل بود و بعد از رسیدن نامه آنرا با احترام و کرامت قبول کرد. و با مشاورین خود در میان گذاشت و گفت: «ما از نظر مسایل سیاسى و قدرت نظامى کمبودى نداریم و قدرتمندیم و تصمیمگیرى با شماست و شما مسئول کشورید»(26)از اینجا بود که تدبیر صحیح و عقل سلیم ملکه سباء آشکار مىگردد. و راه عاقلانه را در پیش مىگیرد که هیچکسى از این مسیر نرفته و از این تدبیر، قبل از او کسى استفاده نکرده است.
سرانجام بلقیس راهى بارگاه حضرت سلیمان علیهالسلام شده و بعد از مناظره و مباحثه گفت: «ربّ انّى ظلمت نفسى و اسلمت مع سلیمان للّه رب العالمین»(27) خدایا من خودم ستم کردم و از اینکه ترا نپرستیدم. و من همراه سلیمان به کوى تو مىآیم. عقل سلیم بلقیس بعد از آنکه ایمان آورد، باز هم آشکار گردید و عاقلانه سخن گفت. و گفت: من همراه سلیمان به کوه تو مىآیم. و نگفت مسلمان سلیمانم. بلکه گفت، من مسلمان تویم ولى در این راه با سلیمان به سوى تو مىآیم. و از این جهت است که خداوند این جریان را بعنوان عظمت و عبرتآموز یاد مىکند.
مولانا، تشبهى دارد در رابطه با جمال یوسف و زنان مصرى مىگوید:
«اصل صد یوسف جمال ذوالجلال اى کم از زن شوى خداى آن جمال»(28)
حضرت یوسف علیهالسلام که مظهر جمال جمیل حضرت حق است. این زنها با دیدن این مظهر ناگهان عاشق مىگردد و هوش از آنها رفته و بىخود مىشود. مولانا مىگوید، اى آنان که عقل و تدبیر شما از پستى است فداى آن جمال گردید که او مظهر جمال حق است. آل فرعون و نمرود هیچ گونه بهره از مظهر جمال ایزدى و فرستادگان الهى نگرفتند، در حالى که همه مرد بودند. ولى بلقیس که یک زن بود با تدبیر صحیح از مظهر جمال به صاحب جمال رسید. و به کوى او با حضرت سلیمان علیهالسلام شتافت و مورد عنایت حق قرار گرفت و در قرآن کریم از او بخوبى یاد کرد.
شخصیت معنوی زن در اشعار مولانا(1)
مولانا بلخى، که در ادبیات فارسى سراینده اشعارى است که حقیقت درونى خود را در آینه شعر ظاهر کرده است. که از آن میان، دیدگاه او درباره زن مىتواند نوعى نماینده تلقى عرفانى و معنوى از زن باایمان باشد که اغلب تمثیلهاى او به نماد پروازى و سُنبلگونه ختم مىشود. و او در معرفى زنان نمونه، به زنانى پرداخته است که در ادیان توحیدى از آنها نام برده شد و معرفى گردیده است. و زنانى است که آواى توحیدى در آنها اثر بخصوص داشته و آن را آموزه جان خود نموده و در خود تحقق بخشیدهاند. علاوه بر این، جهت ممتاز وجودى که بوسیله آن برتر از زنان بوده و از بسیارى مردان نیز بالاتر قرار گرفتهاند که به نمونهاى از آن اشاره مىگردد.
1ـ مریم درسآموز مردان و زنان
مولانا، در میان زنان ممتاز و مشهور به حضرت مریم (س) توجه خاص و نگاه دیگرى دارد که در مثنوى و شمس، کراراً و جاهاى متعدّدى از آن نام برده است و به نام نیک او اشاره دارد. مریم (س) زنى بود که بر اثر زهد و عبارت شایستگىهاى روحى پیدا کرد که فرشته وحى بر او ظاهر شد و وجودش زمینه ظهور معجزه الهى و حامله مسیح گشت. مسیحى که خود برتر از عالم جسم و دنیا بود.(2)
مریم علیهاالسلام در عفاف و پاکدامنى تا جاى الگوى نمونه است که قرآن از آن بخوبى یاد کرده است. و در این الگوى سرمشق زنان عالم و تاریخ است. مولانا، لحظه آمدن فرشته الهى را که بر مریم علیهاالسلام ظاهر گردید هنرمندانه و با یک شیوه مخصوص به تصویر مىکشید، تا پیام خود را درخصوص عفاف و پاکدامنى آن بانوى گرامى به احسنترین وجه به خوانندگان منتقل کند و مىگوید: «روح القدس در پیکره مرد جوان در خلوت بر مریم ظاهر مىشود. با زیبایى خاص و غیر قابل توصیف، که اگر یوسف او را مىدید، از حیرت دیدارش مانند زنان مصرى دست مىبرید. او (فرشته الهى) ناگهان در مقابل مریم (س) آشکار مىگردد. همچون گلى که از زمین مىروید، و یا همچون خورشیدى که از مشرق سر در مىآورد. مریم علیهاالسلام در آن لحظه عریان سرگرم شستشو است. از دیدن او که نمىداند کیست لرزه بر اندامش مىافتد، چون ماهى که از آب به خشکى افتاده باشد از فساد مضطرب و هراسان مىگردد. و در عین بىپناهى بخدا پناه مىبرد. از این پس مریم علیهاالسلام فقط سرمشق زنان نیست، بلکه انسان کامل و اسوه است که باید همه مردان و زنان به او تأسى بجوید»(3)
از این جهت که مولانا، در بیان تکریم و تمجید مریم علیهاالسلام وجود او را واسطه بیان قرار مىدهد و به این مطلب مىپردازد که پناه بردن بحق چه تأثیرها در زندگى دنیوى و اخروى و هنگام مرگ انسان دارد.
مریم علیهاالسلام حامله خود خدا بود.(4) چون در هنگام وضع حمل به اعجاز الهى آب از زیر پا روان گشت. و خرماى تازه از درخت خشکیده به زمین ریخت. جریان مریم علیهاالسلام یک جریان عادّى نبود، بلکه مریم جانش را شایسته عنایات خاص الهى کرده بود که میوه تازه مىآمد. سپس مولانا تذکرى دارد که مىگوید:
«تو هم بیرون رو از آن چرخ و زمین زود که تا بینى روان از لامکان آب»
«از آن نخلست خرماهاى مریم نه ز اسبابست و زین ابواب آن آب»(5)
مولانا مىگوید: یکى از راههاى بنیادین عرفا اعتماد و اطمینان کامل به خداوند است. واین نعمتهاى غیر مترقّبهاى که براى مریم مىرسید از وثوق و اعتماد کامل مریم به حق بود.(6)
باز مولانا، در مثنوى مىگوید: یکى از راههاى تعالیم عرفانى عرفا اظهار نیاز و احتیاج به درگاه خداوند درخواستنى از روى اضطرار است. اگر بنده سراپا نیاز و از روى اضطرار از خدا چیزى بخواهد، گرچه در ظاهر محال آید ولى حتماً احتیاجش برطرف مىشود. که نمونه کامل آن حضرت مریم علیهاالسلام است. که او سراپا درد و نیاز و اضطرار بود که غوغاى ناپاکى دامن پاک حضرت مریم علیهاالسلام را به پاکى مبدّل کرد. در حالى که او را متهم به ناپاکى کرده بود، لطف خداوند به مصداق: «امن یّجیب المضطر...» نیاز او را برطرف کرد. و طفل نوزاد او در آغوش به سخن آمد دهن بحقایق باز کرد و پاسخ گفت.(7)
و نکته دیگر اینکه، در اندیشه مولانا، حضرت مریم علیهاالسلام تنها یک زن متقى و پارسا نیست و از این دید نگاه نکرده است که او اُلگوى زنان و مردان شده است. بلکه او را بعنوان یک انسان کامل و متبلور و متجسّم به فضائل معنوى دیده و او را سرمشق سالکان اعم از زن و مرد مىبیند. و در عین اینکه او مادر پیامبر اولوالعزم بود که این خود بخشى از منزلت و کمال است، مولانا به مریدان و صاحبان عقل سلیم اینگونه اشاره دارد:
شیر جان زین مریمان خور چون که، زاده ثانیى تا چو عیسى فارغ آئى از بنین و از بنات...(8)
2ـ حضرت مریم صدّیقه بود
بیان مولانا، که مىگوید حضرت مریم علیهاالسلام فرشته الهى را دیده و حرف او را تصدیق نموده و باور کرد، مضمون این آیه کریمه است که خداوند فرموده است: «اُمّه صدّیقه»(9) یعنى حضرت عیسى علیهالسلام داراى مادرى بود که سخن فرشته را تصدیق کرد. و این قابلیت را حضرت مریم علیهاالسلام در اثر رکوع و سجود و خضوع پیدا کرد. تا خداوند اینگونه اوصاف را نشانه وجود او نموده و وسیله دیدن فرشته الهى گردیده و با آنها سخن بگوید. و سخنان آنها را بشنود و تصدیق کند: «و صدقت بِکلمات ربها و کانت من القانتین»(10)
سرّى اینکه حضرت مریم علیهاالسلام صدّیقه است، آن است اخبارى که دیگران باور دارد او هم تصدیق کرد. و علاوه بر آن، بلکه او حقیقتى را تصدیق کرد که دیگران باور نداشت. و در نظر دیگران استبعاد داشت. و روى همین انگیزه بود که دهن به تهمت وى گشود. ولى آن صدّیقه بزرگوار از دیدن فرشته الهى بگفتار او اطمینان پیدا کرد و علامت نطلبید. از اینجا است که سرّى صدیقه بودن حضرت مریم بخوبى تبیّن نشده است که شبهه برترى مریم را بر حضرت ذکریا علیهالسلام مطرح مىکند. و مىگوید، ذکریا یک نبى بود، بشارت الهى را بدون علامت و نشانه قبول نکرد. و فرمود: «رب اجعل لى آیة»(11)
امّا اینکه حضرت ذکریا آیت و نشانه طلب کرد، این کار، از روى شک نبود. بلکه براى باریافتن به مقام طمأنینه بود. همچنانکه در انبیاء دیگر نیز نمونههایى دارد. بنابر این صدّیقه بودن و مقام والاى حضرت مریم، هیچگونه نقضى بر دیگران وارد نخواهد کرد. فلذاست که قرآن از آن بعنوان صدیقه یاد کرده و مولانا، در بیان شعرى خود از این صدیقه سخن مىگوید.
3ـ مادر عیسى علیهالسلام و کرامت
یکى دیگرى از زنان نمونه که مقامات معنوى را کسب نموده و وجودشان شایستگى ظهور معجزه الهى را پیدا کرده است، خاله حضرت مریم «مادر حضرت عیسى علیهالسلام » است. او هم، همزمان با حاملگى مریم، در سنین پیرى و یائسگى به تقدیر الهى باردار شد. و پیامبر عظیم الشأن را بدنیا آورد. مولانا در داستان مادر حضرت عیسى علیهالسلام مىگوید: مادر عیسى چون با مریم روبرو مىشد، جنین او در شکم، به جنین مریم سر کُرنش و خضوع فرود مىبرد. وى این امر خارق العاده را بفراست دریافت و به مریم خبر داد که در درون او پیامبر الوالعزم است. مریم گفت: من در شکم سجده از طفل خود حس کردهام.(12)
مولانا، پس از این طرح، ماجراى اشکال مقدر را پیش مىآورد که چگونه مادر عیسى مریم را دید، در حال مریم علیهاالسلام بعد از آنکه حامله شد به شهر بازنگشت، تا اینکه فارغ شد. بعد اینگونه پاسخ مىدهد و مىگوید: آنکه اهل خاطر باشد هرچه در آفاق غایب است، او را حاضر مىبیند. و با چشم بسته هم مىتواند دوست را ببیند.(13)
آن مادران بزرگوار خود نیز بفراست این حقیقت را دریافته بود که حامل چه انسانهایى هستند. این کرامت را اگر نگاه کرده و با معجزهاى که در مردان پیش مىآید. همانند طوفان نوح، ناقه صالح، آتش ابراهیم و... و گر چند معجزه مردان با معجزه زنان قابل مقایسه نیست و معجزه زنان اندک است. ولى این دو مادر و بانوى بزرگوار در آن شرایط، بنحوى قابلیت آنرا پیدا کرده است تا معجزه الهى در وجود آنها ظهور یابد.
شخصیت معنوى زن و مقام واللاى آن در فرهنگ وحى به عظمت یاد شده است. و اختصاص به قرآن ندارد. بلکه در انجیل، تورات و صحف ابراهیم علیهالسلام نیز مطرح بوده است. و اگر مردان جزء اولیا الهى قرار گرفته است و در زمره صالحان و صدّیقین قرار داشته زنان نیز از اینگونه عظمت برخوردار بوده است. و مقام طمأنینه و یقین نتیجه تهذیب نفس و تزکیه دل و جان است. و این راهى است که جامع بین مرد و زن است. نتیجه تهذیب آن است که انسان را با ماوراى طبیعت مأنوس و از اهل شهود گرداند. بنابراین اگر راه باز است و منحصر هم نیست، پس هیچگونه استبعادى در دیدن مادر عیسى، جنین حضرت مریم را در فاصله دور مکانى و دادن بشارت به مریم از طریق شهودى ندارد.
«فیض روح القدس ار بار مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مىکرد»
فرانکس ، مفسر آمریکایى تورات ، در تفسیر این آیه مىگوید : ابى ملک پول بسیار به ابراهیم ، شوهر سارا ، داد تا این که براى سارا نقاب بخرد که به صورت خود ببندد و جمال خود را ، که محل خوف ابراهیم علیهالسلام بود ، از تمام سکنه آن جا بپوشاند و هر جا مىرود با نقاب باشد.(9)
علت نقاب نداشتن سارا این بود که حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام را نمرود دوّم «بى لباس» از بابل بیرون کرد وآن حضرت نتوانست نقاب و لباس درست براى سارا همسرش تهیه کند.(10)
ابى ملک ، پادشاه فلسطین ، بت پرست بود ؛ اما براى نقاب سارا ، زن ابراهیم علیهالسلام ، پول داد تا این که روى خود را از بتپرستان و غیر بت پرستان بپوشاند تا نامحرمان روى آن را نبینند. این کار ابى ملک دلالت مىکند که حجاب و نقاب زنان قبل از ظهور اسلام بوده است .
حجاب در قوم یهود
حجاب در میان قوم یهود شدیدتر بود. ویل دورانت مىگوید: اگر زنى به نقض قانون یهود مىپرداخت ، مثلاً بى آن که چیزى بر سر داشته باشد به میان مردم مىرفت ، مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه ، او را طلاق دهد.(11)
حجاب در عصر جاهلیت
حادثه فجّار دوم بین قریش و هوازن واقع شد . منشأ آشوب این بود که گروهى از جوانان قریش در بازار عکاظ ، کنار زنى از قبیله بنى عامر نشسته بودند . آن زن روپوشى به چهره و پیراهن بلند داشت . جوانان از طرز لباش پوشیدن آن زن تعجب کردند و از او تقاضا کردند که نقاب از چهره بردارد ؛ اما ان زن از کنارزدن پوشش خود خوددارى کرد . یکى از جوانها پیراهن آن زن را از پشت سرش به وسیله خارى به پشتش بست و آن زن متوجه نشد و وقتى از جایش بلند شد پشت او دیده شد . جوانان خنده کنان ، گفتند : او ما را از نگاه کردن به صورتش منع مىکرد ، اما حالا ما پشت او را دیدیم . آن زن فریاد زد : ـ آل عامر. در نتیجه ، جنگ که با خونریزى همراه بود ، واقع شد.(12)
حجاب در روم:
رومانىها در عصر شوکت خود ، به حد کمال ، اهتمام به حفظ قانون حجاب داشتند ؛ حتى قابلهها و دایهها بدون چادر و روپوش از خانه بیرون نمىرفتند . به این وسیله ، آنان از فساد اخلاقى و اختلال نظام هیأت اجتماعى ایمن بودند.(13)
حجاب در یونان
در دائرة المعارف لاروس آمده است: و کان من عادة نساء الیونانیین القدما ان یحجبن بطرف مآذرهن او بحجاب خاص کان یصنع فى جراید کوس و امرجوس و غیرها شفافا جمیل الصنعة ؛(14) عادت زنهاى قدیم یونان بر آن بود که خود را به حجاب مستور مىداشتند ، حتى قابلهها و پیرزنها.
نظر اسلام در مورد اشتغال و تحصیل زنان چیست؟
به دو صورت می توان نظر و دیدگاه اسلام را مورد اشتغال و تحصیل زنان تبیین نمود: یکی این که به بیان حکم مسئله و فتوای فقهای اسلام بسنده کنیم، دیگر این که با نگاه تحقیقی به مسئله بنگریم و از این رهگذر شائبه تبعیض و نگاه متفاوت به زن و مرد نیز پاسخ داده شود.
ابتدا با نگاه تحقیقی و مبنایی به پاسخ می پردازیم سپس دیدگاه حضرت امام خمینی(ره) اسلام شناس و فقیه فرزانه، همیشه جاوید شیعه را در مورد اشتغال و تحصیل زنان بیان خواهیم کرد.
تحقیق مسئله:
انسان موجودی است که حقیقت او را، روح ملکوتی و خداگرای او تشکیل می دهد. روح ملکوتی "مجرد" است و موجود مجرد نه زن است و نه مرد. آیت الله جوادی آملی می فرماید: آن روح مجرد و ملکوتی که بر محور "و نفحت فیه من روحی" آفریده شده، نه زن است و نه مرد بلکه موجودی است که حیات و هستی اش در "تألّه" او تضمین شده است یعنی "الانسان هو الحیّ المتأله". پس بر خلاف اندیشة غربی ها که انسان را حیوان ناطق معرفی می کنند، قرآن هرگز انسان را حیوان ناطق نمی داند بلکه انسان را موجود زنده ای می داند که "حیات او در تألّه" او است و تأله یعنی ذوب شدن و فانی گشتن در الهیت. این انسان (بدون لحاظ ذکورت و انوثت) الهی می اندیشد، الهی عمل می کند و از ناسوت تا لاهوت، و از ملک تا ملکوت و از طبیعت محسوس تا ماورای آن که کرانه و ساحلی برای آن نیست، همه را با "صبغة الهی" می بیند.(1)
امام خمینی (ره) می فرماید: برای زن ابعاد مختلفه است چنان که برای مرد... . این ورق صوری طبیعی،نازل ترین مرتبه انسان است... لکن از همین مرتبه نازل حرکت به سوی کمال است. انسان موجودی متحرک است از مرتبه طبیعت تا مرتبه غیب، تا فنا بر الوهیت.(2)
قرآن در همه معارف و کمالات و فضایل اخلاقی،انسان را مخاطب قرار داده است نه ذکورت را شرط دانسته و نه اُنوثت را مانع. خود را "هدی للناس" راهنما و هدایت گر مردم معرفی می کند.
زندگی پاکیزه و حیات طیبه را جزای عمل و پاداش هر مرد و زنی می داند که عمل صالح را از روی ایمان و به قصد تقرب به خدا انجام می دهد و می فرماید: "من عمل صالحاً من ذکرٍ و إنثی و هو مؤمن فلنحینیّه حیاة طیبة".(3) این آیه و آیات مشابه آن(4) ناظر به این معنا است که روح نسبت به مرد و زن بودن مساوی است چون آن کس که عامل معتقد است، روح است نه زن یا مرد.
نکتة دیگری که باید در آن دقت نموداین است که کمال انسانی و مناصب اجرایی دو مقوله جدا از هم هستند. چه این که انسانیتِ انسان و مدارج و مراتب کمال و رشد او به جان و روح او مربوط می شود ولی مناصب اجرایی و فعالیت های اجتماعی به جسم و بدن مربوط می گردد. هر آن چه کمال است و به انسانیت انسان مربوط می شود، در آن ذکورت و انوثت شرط نیست، و آن چه که منصب اجرایی محسوب می شود، در آن تناسب با ساختار بدن یعنی مذکر و مؤنث مطرح است، مثلاً فقاهت و اجتهاد یا فراگیری علوم مورد نیاز بشر کمال است. هر یک از زن و مرد می توانند کمال کسب کنند و فقیه، مجتهد، فیلسوف و ... در یکی از رشته های علمی گردند که پیامبر اکرم(ص) فرمود: "طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة".
آیت الله جوادی آملی می فرماید: "قضاوت و مرجعیت منصب است نه کمال، و خداوند کارهای اجرایی را متناسب با ساختار وجودی انسان تقسیم کرده است. حتّی نبوت و رسالت کارهای اجرایی است. پشتوانه این ها "ولایت" است.
ممکن است بانویی چون صدیقه طاهره چنان تربیت شود و صاحب کمال معنوی گردد که از انبیا بالاتر گردد.(5)
به بیان دیگر: اصل ولایت پشتوانه نبوت و رسالت است که بین زن و مرد مشترک است. اصل تحصیل علم و معرفت و اصل اجتهاد و فقاهت و اصل عرفان و فلسفه و ... کمال است که زن و مرد در آن مساوی هستند. امّا شغل ها و مناصب و فعالیت های اجتماعی، که به هیچ وجه نمی توانند نمایانگر کمال باشند، بر حسب ساختار بدن و شرایط و نیاز تقسیم می شود.
دیدگاه امام خمینی در مورد اشتغال و تحصیل زنان:
امام می فرمایند: "از نظر حقوق انسانی تفاوتی بین زن و مرد نیست زیرا که هر دو انسانند".(6)
بر پایه دیدگاه یکسان نگری زن و مرد است که می فرماید: "در علم و تقوا کوشش کنید که علم به هیچ کس انحصار ندارد. علم مال همه است"(7) و در وصیت نامه سیاسی الهی خویش می فرماید: "ما مفتخریم که بانوان و زنان پیر و جوان و خُرد و کلان در صحنه های فرهنگی و اقتصادی و نظامی حاضر و همدوش مردان یا بهتر از آنان، در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند".
خطاب به زن ها فرمود: "همان طوری که مردها در جبهةعلمی و فرهنگی مشغول هستند، شما (زن ها) هم باید مشغول باشید".(8)
برای تشویق بانوان به توسعه دامنه علوم و توانایی های علمی می فرماید: "حالا طوری شده است که خانم ها همدوش با سایر برادران در تحصیل علم و عرفان و فلسفه و تمام شُعب علم و انشاء الله صنعت، فعالیت می کنند.(9)
اصلی را که لازم است در پایان به آن توجه شود این است که سازمان خانواده مانند هر سازمان دیگری نیازمند به مدیریت است. اسلام بر اساس رعایت "اصل تناسب ساختار" مدیریت را به عهده مرد نهاده است. بنابراین لازم است زن برای اشتغال خارج از منزل، موافقت شوهر را در هنگام ازدواج و خواندن عقد یا بعد از آن، داشته باشد.
پی نوشت ها:
1. مجموعة مقالات دفاع از حقوق زنان، ص 12، ناشر مؤسسه فرهنگی طه.
2. سید ضیاء مرتضوی، امام خمینی و الگوهای دین شناختی در مسایل زنان.
3. نحل (16) آیة97.
4. مثل آیه 40 مؤمن و 124 نساء.
5. مجموع مقالات دفاع از حقوق زنان.
6. سید ضیاء مرتضوی، امام خمینی و الگوهای دین شناختی در مسایل زنان، ص 40.
7. همان، ص 46.
8.همان، ص 111.
9. همان، ص 128
ما معتقدیم خالق و آفریننده جهان که از همه حقایق مطلع است و قادر بر همه چیز است و مالک همه چیز. این اصل به ما مىآموزد که انسان، تنها در برابر خدا باید تسلیم باشد و از هیچ انسانى نباید اطاعت کند؛ مگر این که اطاعت او اطاعت خدا باشد. بر این اساس، هیچ انسانى حق ندارد انسانهاى دیگر را تسلیم در برابر خود مجبور کند و ما از این اصل اعتقادى اصل آزادى بشر را مىآموزیم که هیچ فردى حق ندارد انسانى و یا جامعه و ملتى را از آزادى محروم کند، براى او قانون وضع کند، رفتار و روابط او را بنابه درک و شناخت خود که بسیار ناقص است و یا بنابه خواستهها و امیال خود تنظیم نماید و از این اصل ما نیز معتقدیم که قانونگذارى براى پیشرفتها در اختیار خداى تعالى است و سعادت و کمال انسان و جوامع، تنها در گرو اطاعت از قوانین الهى است که توسط انبیا به بشر ابلاغ شده است و انحطاط و سقوط بشر به علت سلب آزادى او و تسلیم در برابر سایر انسانها است. بنابراین ، نسان باید علیه این بندها و زنجیرهاى اسارت و در برابر دیگرانى که به اسارت دعوت مىکنند، قیام کند و خود و جامعه خود را آزاد سازد تا همگى تسلیم و بنده خدا باشند. از این جهت است که مقررات اجتماعى ما علیه قدرتهاى استبدادى و استعمارى آغاز شود . بنابراین ، با هر چیزى که برابرى در جامعه را بر هم مىزند و امتیازات پوچ و بىمحتوایى را در جامعه حاکم مىسازد باید مبارزه کرد؛
ازدواج موقت و مساله حرمسرا
به رخ او میکشد و برایش فیلمها و نمایشنامهها تهیه کرده و میکند، مساله تشکیل حرمسراست که متاسفانه در تاریخ مشرق زمین نمونههای زیادی میتوان از آن یافت. منبع خبر: کتاب نظام حقوق زن |